.comment-link {margin-left:.6em;}

دوشنبه، 9 آبان 1384


من گوسفند نیستم
که بادبان ها ابر ها را
فوت نمی کنند شمع تولد

دام دام دام دام
دوم دوم دوم دوم
میوه ها را نکنید از شاخه ی من شکست
در بعد زمان می جپانم جسد خون هایت را مکیدم
عمممم...

آه
من را از من
آفتاب را از لاک پشت پیر
قورباغه را از مگس
پیف
پاف

هین
میدانم این دختره دارد می خواند برای
من دارم گرداب می روم در برمودا
سراب سراب
اسکی روی آب

یک چیکه تو
بچکانید روی روغن بمال
بر سینه ام
خس خس می دانی آتش روشن می کردم
می سوختم

نتیجه گیری


- "بارسا" پنج صفر که می برد "سوسیه داد" را
دیگر چه می خواهی از این دنیا؟
- می خواهم جای آن گربه هه باشم
که لای پاهای آن دختره می مالید


دستم را می کنم تویت
و قلبت را بیرون می کشم
می گذارم روی رادیاتور
تا آب شود
داغ شود
می گذارم سر جایش بعد
به خدا

یکشنبه، 8 آبان 1384


چرا نباید در بغلم بفشارمت
تا خفه شوی؟
آن قدر می فشارمت
تا خفه شوم.
گرمای پرو پاچه ام را
دویر سینه و پا هایت
می سوزی آیا ؟
سرد دارد می شود اینجا.
خانه ی تو هم سردی
می دانم.
آه
گرم ...


مرا بگیر
من دارم می ترکم
مرا بگیر
می روند دارند تویم
مرا بگیر
باد می کند تویم
دارم می افتم
مرا بگیر
مرا بگیر
که شتک نزنم بر در و دیوار
مرا بگیر


وقتی می گویم زیبایی
به آینه می نگری
وقتی می گویم سلام
می گویی برو گمشو دیوونه


باز نمی گردی چرا
چرا باز نمی گردی
آزادی ور جسته ی من
هان؟
هیچ کجایت یادم نمی آید
بچه بودم خیلی که تو رفتی؟
مردی؟
گم شدی؟
بودی؟


!
چرا تنها من
من
کاملن
درست می گویم؟

شنبه، 7 آبان 1384


نامزدی علی

دیدی دیدی
عه
دیدی دیدی
از دست رفتن
وای
دیدی دیدی
یک قوطی آب جو بده ببینم
دیدی دیدی
نه ویسکی
آخه چی بگویم من
اه اه
دیدی دیدی
می دانستم
می دانی؟
اما
عه
دیدی دیدی؟
حالا بی خیال
بزنید برقصیم
بخوریم حال کنیم
ولی
واقعن
یعنی
انقدر
آه آرمین
دیدی دیدی
چه خوب


داری می روی
می روی
می روی
می روی
من می گویم
آه
می ریزد چکه چکه آب
از ناودانی مان
من دارم می بینم شان
می افتند
من هم دارم می افتم
من تنهایی را نمی ترسم
من از تو می ترسم
من ترس نمی خواهم
من تو را با پستان
حتی آویزان
می خواهم


بترکی
هی
دارم ...
چه سخت
چه پوک
چه تنهایی


سیگار می خواهم
سیگار
می خواهم

جمعه، 6 آبان 1384


آدم مي رود كنار دريا
شهرام شب پره گوش مي كند
چت مي زند
دلش سيگار مي خواهد
ياد كسي مي افتد كه شيرين است
اما درد دارد

پنج شنبه، 5 آبان 1384


قلقلكم مي دهد
كرم هايي كه روي تنم
مي لولند در هم

كاش من با تو
جاي آن ها بوديم


پاييز موزي
پاييز قشنگ
پاييز قهوه اي
پاييز قرمز
پاييز درخت هاي برهنه


دارو هايت را بخور
دارد باد مي كند گيهان
دوباره
اما
نمي تركد
بغضم

چهار شنبه، 4 آبان 1384


غم و اندوه تمام جهان
در من
جفتک می اندازد
نه چون در آفریقا
گشنگی می کشد
نه چون
بمب می ترکد
می ترکاند اینجا آنجا
نه چون
زندگی پوچ می ماند انگار
نه چون
مرگ بی معنی است
برای آنکه
تو نیستی پیشم
تا لختت را بنوشم
این خیلی احمقانه نیست؟
هست


پستان هایت
دارد تویم
یواشکی
متاستاس* می کنی

* metastasis


چون می دانم میبینی می نویسم
چون می دانم میبینی دارم گیج می خورم
ببین
نمی دانی
توی گه قلت زدن
چه کیفی دارد


ای دریغ از
هر چه دادم
به پای دوست

وبلاگ خوبم
وبلاگ خوبم
رفیقم اوست

با تصرف از (اسب سفید من/فریدون فرخزاد)


صبر کن
انگشتان صبر مرا
روی پشتت
گرما

غرور
می خرم
جوجه رنگی
جیک

داغ می شویم
توی هم
و تو
می خوانی

سه شنبه، 3 آبان 1384


من تو را
و تو مرا
نه تو تنها
نه تنها من
می بلعم
تلخی ته استکانم را
مست
من تو را می بوسم
تو یکی دیگر را


سیاه
یادم نیست چندم بهمن
دلم گرفته بود
بادم نیست چرا
همه مات بودند
تو
یادم نیست کجا


من می خندم
می دانی
اما
باز هم می دانی


تا
بید نخورده بید
آسپرینت را بخور
درد دارد شب


شب ها حتی
یادم نمی آید
تختم خالی
چشمانت کابوس دلخواه
داری میخوانی
را اینها
من دارم
می نویسم شان
حالا
با لب هایت
چشمانم ببند
بخواب
خواب خوش کابوس می بینم
صبح
گوشم روی شکمت
بیدار می شوی

پستانت
نمی دانی یعنی چی
وقتی لبهایم را
دید
خواهد فهمید

یکشنبه، 1 آبان 1384


زاغ ها همیشه به کلاغ ها غبطه می خوردند.
و می خورند.
و خواهند خورد.


پرواز کردند
تا آن سوی
بزرگ راه
ماشین ها
و گنجشک ها
در
آغوش کلاغ ها
پر
پر می زدند


دیب دیب دیب
دبو دبو
دیب دیب دیب
دبو دبو
با لبهایت
بازی می کنم


نمی دانم کسی دیده است
کلاغی بال هایش را بگشاید
و باد لای پر هایش
جفتک چارکش بازی کند

شنبه، 30 مهر 1384


می چکم
دارم
روی لختت
می لغزد قطراتم
بلندی هایت را
تا فرو رفتگی ها
می خندی
و من آب
باز
می شوم


دارم
دارم می گویم
ابری اینجا
مورچه ها
به ترس باران
در سوراخ هاشان اند
کلاغ ها
برای هم می خوانند
من برای تو
گریه می کنم پیش این و آن
یخت را آّبکن به آتش لبانت
من اینجا دارم
دار می گویم
سلام


پ
پس
پست
پستا
پستان
پستان ها
پستان هایت
پستان هایت را
جای من
در آینه تماشا گر باش
و لبانم را رویشان
بخوان


گردنه می گیرد
آفتاب سوختگی روی صورتم
بیشتر می سوزد
از صدای سنگ هایی که گاه می ریزند
من دارم می روم


چند نفر
تمامت را
تماشا کرده اند؟
من را
به نمایشگاه اندامت
مهمان کن

جمعه، 29 مهر 1384


بال زد
بال زد
قد قد قدا
و تخم گذاشت
لذت
قداست
جنون
چه زود
21 روز می گذرد
مرگ


باز هم می آیی پیشم؟
باز هم می خواهم گریه ام را قایم کنم آنجا
باز هم می گویی آرمین
باز هم می خندانی ام
باز هم با هم حرف های مسخره می گوییم؟

شب اول شام مهمان من
هر چه تو خواستی
و توی تاکسی بغلت می کنم
می بوسمت
اگر
باز هم می آیی پیشم؟

پنج شنبه، 28 مهر 1384


کلاغ ها آزادند هرجا می خواهند.
اما جایی دیگر ندارند بروند.


بیا با هم برویم
من اینجایم
دارم سیاه
می شوم آرام
آرام

بیا با هم برویم
و تا برف ها تمام نشده
زیر آفتاب به هم تجاوز کنیم
و تو
بخندی آرام
آرام

بیا با هم برویم
مثل همه
مث من
برای من
سخت تر نباش
دارم تمام می شوم در ثانیه ها
بیا
حتا اگر آرام
آرام


آدم را مجبور می کنند توی گه قلت بزند. و لذت ببرد. من می خواهم بروم کوه. و غرق شوم. من می خواهم غرق شوم. و باد نفسم را ببرد. و آفتاب بزند تویم. سوراخ سوراخ شوم. می خواهم به فکر نکنم.
من می خواهم این بطری را سر بکشم. زیادم است بالا می آورم. می خواهم. من بیشترم. من را سلام.


صدای نی
لبک داشتم
پاکتش را که باز کردم
و لیوانم که شکست
مرا مار می آمد بالا
تنید
دور تنم
تار
میزد
و در آسمان
آن وقت
کسی مرا بار قاطر کرد
و موی پشتش
دماغم را قلقلک می داد
موی تو کو؟
تمامم قلقلک است
برای مات موهای تو

چهار شنبه، 27 مهر 1384


خالم بد بد است. نمی دانم چه کار کنم. فحش بدهم به همه چیز. همه چیز به هم ریخته. دارم فشار می کنم. تراکم هیچ را توی خودم دارم می ترکم. باید یکی را دلم می خواهد با همه چیزش می خواهد الآن بغل کنم و گذیه کنم لای پستان هایش. می خواهم کنار زخم را با ناخنش فشار دهد. شاید کم برود.این ها را دارم می نویسم چون باید ادامه بدهم وگر نه تمامم همین جا دارد می سوزد. این مسکن می خورم با. نمی دانم جرا همه جایم دارد می سوزدو آتش از کون و دماغ به همه جایم سرایت کرده انگار شاید. دارم نیروانا گوش می کنم شاید یک طرف دیگرش را هم فشار بدهد. چرا باید تمامش کنم نمی توانم . به هر چه بهش اعتقاد ندارم دارم تمام پوسته پوسته می شوم. چقدر خوب است یک کارد الآن توی سینه ام بود داشتم جان می دادم. این ها را نخوانید . حرفم احمقانه استت ولی من هم احمقم. نخن نخوانید. بالای سرم حلقه بزنید بخندید. انگشت هایتان را با ناخن های بلند جلو صورتم بگیرید. عین پرتقال پوستم را با کارد بکنید. یکی لخت شود من می خواهم گریه کنم. شاید . شاید کم تر شدم. کم تر خوب است. دلم می خواهد . نمی دانم. گاز بگیرمت. لخت. به من . همه دور سرم گرگم و بره می برم. چپون دارم نمی ذارم. دندونمن تیز تره. جوپون من مریض تره. یه توپ دارم قلقلیهسرخ و سفید و آبیه. سرخو سفید. دیگر نمی توانم. پس قییییژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ


من دارم
دارم من
دار من م
من م دار
م دار من
م من دار
میدانی
دارند می کنند تو حلقم
دارند می کنند توی چشم
دارند می کنند تو ی جمجمه ام
این خورده شیشه ها را
دیروز از دستم افتاد لیوان
دارم خون می آیم


ای
وای
داد
امان
کی می کوبد توی سرم
کی داده مغز چلچله
بخوردم
من
به گنجشک روی درخت
گفتم
برو
پرید و رفت
و خودم را
دار زدم


سیاهی سیاهی
باز می گویم
معده ام احتیاج شیر
زردی زردی
باز
آژانم دارد سیگار می کشد
مگسم روی پیشانی اش نشسته
آرام تر بگو
پوست وزغم دارد خشک می شود
گریه ام هم نمی گوید چرا الآنم
تیله ای
زیر آفتاب عصر می درخشید
که من قل خوردم
قل خوردم
قل خوردم
قل خوردم


در آزاد راه تو
دور زدم
لایی کشیدم
یکی را زیر گرفتم
اما
خروجی
نداشت

سه شنبه، 26 مهر 1384


پاییز است
برگ می ریزد است
أل آدم خوب می گیرد است
خالی هی است
خیال ها پیچیده لای فکر ها است
نگاه ها است
کلاغ ها خوب می خوانند است
باران است
پرتقال است
پاییز است
است


چند پیک بده
از آن ویسکی
تا برایت
شعر بشاشم


می شوی
له
لب
زیر خالی
قروچ
قروچ
ماه چرا
در نمی آید
پس

دوشنبه، 25 مهر 1384


من هیج مشکلی ندارم
شب که نمی خوابم
فرشته ها
(نه حوری های اناری
آنها
که مثل موسقی اند)
پاره می شوند توی بارانی که می بارید
آن سال
توی مدرسه
و سپیدی مونیتور
مث این است که
آی
اوخ
آتش دارم میسوزدم
آب
(می نویسم)
من مشکلی ندارم
آنگاه فکرم پوستم را
مربای پوست پرتقال نبود که من خوردم
من هیچ مشکلی ندارم
اینجا بهترین دانشگاست
من بهترین استادم
شما با دفاتر نوتان
بهترین دانشجویان
(این را استاد ادبیات گفت
که دستور می گفت)
من هیچ مشکلی ندارم
هیچ مشکلی
چشمهایم هم
نمیدانند چه کنند اینها
دلم می خواهد تو را گریه کنم
و دود بدهم بیرون
من هیچ مشکلی
هیچ مشکلی
ندارم
من هیچ
دارم


من دارم
تکه تکه
می میرم
تکه هایم را جمع کن
انگشتانم را دفن کن
چشم هایم را بسوزان
مغزم را سرخ کن بخور
آنجایم اما
همیشه برای تو زنده است


پیر می شویم
زود

تا نشده ایم

بنشین

گوش بده

بگو

بخندیم

تا دستانم
نخشکیده
تا پستان هایت
نچروکیده


چارگاه دلم را می لرزاند
گاه کنارم گذشت
گاه کنارم نشست
گاه کنارم قدم زد
گاه کنارم خندید
مخصوصن اگر
شهنازی میزد با تارش

یکشنبه، 24 مهر 1384


صدایم که می کنند دردم می گیرد
دارم بیدار می شوم از درد دیشب
دیشب بال هایم درد نمی کرد
دیشب بالشم مثل اسفنج
آب نخورده بود
شاید توی بالشم غرق شدم
که دارم قل قل می کنم الآن
شاید هم
توی بغل تو
مثل حباب
مرده ام


چراغ هارد
با چشمان پر خونش
مثل عقب ماده ها
چشمک که می زند
در شب
دلم برای پر تو
که از دمت افتاده بود
و من آن را در لانه ام
لای شاخه ها مخفی کرده بودم
لک می زند
خیال نکن گمش کردم
هست هنوز
اما
می ترسم
اش


یک
دو
سه تا
دود گرفته ای
میان راه
لباس هایم
به درخت های دست خشکیده
پاره پاره
و آفتاب
همیشه در افق مقابل
کورم کرد
چهار
پنج
شش تا
لبم
یک ردیف دندان سیاه
و صدای سوت
توی گوش میانی ام
دست هایم سنگینی
پاهایم نا خود آگاه
هفت
هشت
نه تا
چند قدم دیگر
فقط
چند قدم دیگر
به تو خواهم چسبید
...
آه....
پلاپ

شنبه، 23 مهر 1384


"دوستت دارم بگویم سلام. و می گویم سلام. سلام."
میدانی
مارمولک یک روز
آنروز که از تخم می آمد بیرون
و آن طرفش پیدا بود هنوز
به من گفت
این را به من نگو
دیر نمی پایم من هم
می کدرم


گیجی هایش را توی شورتش قایم می کرد
و نگاه که می کرد
به خیال توی شرتش همه گیج می شدم
خدایش بیامرزدش
که خدایم را با شرتش برد


از تقاطع بوی تن آدم ها
که پنجره را باز می شوم
و بوی سرد سحابی پر خاکی
در سینوسم باد می کند
و درد در سرم می ترکد

تو پایین ایستاده ای
لخت
و من به سوی تو پرواز می کنم
و هنگامه ی غوطه
از طبقه 99 تا 11
لباس هایم را می کنم

و روی زمین
شتک میزنم


تخت ها برای که به صدا در می آیند

جمعه، 22 مهر 1384


دیوانه!
نیا پیش من بخواب
دیوانه ی بد شانس
نمیدانی چه است
وقتی روی گوشتت نمک می پاشند
و فندک می گیرند
زیر شصت پایت
و تو باید
نسوزی


سلام
می پیچد میان انگشتانم
گیر می کند
نمی گذارد
نوشتنم را روی کیبورد انگشت بمالم
سیاهی میرود چشمانم
دوار دور سرم همه چیز عین ماست می پیچد
خداحافظ


می میری
می میری
میری
توی قبر
من می آیم
می شاشم رویش

پنج شنبه، 21 مهر 1384


چقدر باشد آدم باید بد شانس. داری یک دانه فیلم اموشنال مزخرف نگاه می کنی و در همین حین که لوح فشار داده شده ی اول را می بینی دومی را زیر پایت که روی میز راحت لمیده فشار می دهی که می شکند. خوب میرود توی ماتحتت آن هم دو نیمه شب.
راستی می بخشی احمد nothing hill تو بود.


I want this kinda love
and that just
can not be mine
I played with these nipples
and make a selfy sign
on my new trousers
or maybe
some more
above


بال بال بال
افتاد توی چال
با تیر و کمان که زدم
وسط خال
فطیر نگذریم داد از حق
حال


باد میزند تویم
میبرد پرده ها را بیرون
و گنجشک خودش را
به شیشه می کوبد اینجا
گیر افتاده

سیگارت را بده
من هم یک پک بزنم
باد کبریتم را دود می کند همه اش
دودش را هم می برد
با خودش

طوفان شن
نمی گذارد ببینم
این تو
چه مرگش است

چهار شنبه، 20 مهر 1384


گلبرگِ به خاک افتاده
برجست و به شاخه ی گل نشست
ها، این پروانه بود!

پروانه/ یاسو (ژاپن)/ ترجمه شاملو


زیبایی شان
سوسکی است
در گوشه ی تاریکی خزیده
پرز هایش ور مالیده
درونش خدا ریده
راست پوست بکن
چیزی قشنگ تر از این شاخک ها
دیده ای آیا؟
...
عق ...


اندامت
Optimaized
برای انگشتانم
که هی
بالا می روند
هی
پایین می لغزند
اگر بودی

اما الآن
از گوش های من
صدا می آید بیرون
و از ما تحتم
شعر می بارد بارون
و نوک انگشتانم
نوک مدادی
خشک می پوسند
بی تو

سه شنبه، 19 مهر 1384


خاطره ها که می آیند
جیک
جیک
و بیشتر که می آیند
قار
قار
و باز بیشتر
تپ
تپ
تپ
چیخ


سیاهای تو
سپیده می زند از سپیده دمانم
و
صبح که می آید
تا یک پیک ننوشم
سپیدای تو
سیاهی می زند به سیاهی ذهنم
وای که مدت هاست
ننوشیده ام


آب
آب
آب
آب
شراب
تشنه ی تو ام
لب


زیر پاهای زمین له می شوند
ذرات پر آتش دیروز
و کیهان سلام میکند
به مشتی تاپاله
"سلام تاپاله ها
سلام"

دوشنبه، 18 مهر 1384


شب ها
چه کسی می فهمد
اولین ستاره که می آید
ستاره نیست
سیاره ست


نگاه نکن با من
نگاه تو نگاه پوچی می ماند
که در وبلاگی ناشناخته
می نویسندش
م هیپکس حتا
لینکش را جایی نیست
میدانی
همه چیز همین جوری است
حتی صدای گریه ی کلاغ ها


دلم می خواهد بیرون باران
در سرمای پنجره باز
تورا برهنه بگیرم گرم
میان بازو هایم
و سرد جریان مرطوب
همه جا باشد


آوازه ام
لای کاغذ ها می پوسد
و با باد
به ذرات هوا
و لانه های کلاغ ها
وصله می شود
من کجایم
آن موقع


آدم خسته است
آدم دارد می افتد
می خوابد
آدم باید بنشیند سر کلاس
بیدار
باشد
بگویید آدم
چه گه دیگری بخورد باید


خواب ندیده ام تا حالا
که دارم توی لجن دست و پا می زنم
که دارم توی گه غرق می شوم
که دارم تکه تکه می شوم
که دارد می سوزد تویم
اما
میشود زیاد خواب می بینم
که تو را می بینم
که تو را می بویم
که تورا پستان چپت می بوسم
من خواب نمی بینم
من خواب می بینم


برگ ها می پوسند
مورچه ها گم می شوند
و هر جا می رسی
آفتابه می گیرند رویت
و تنها برای تو
برق می رود موقع save
حالا برو
زندگی کن

یکشنبه، 17 مهر 1384


آتش تو از من سوخت
من یکباره به فحش دادی
را کتابم بستم
تا گریه، مرا نگیرد
کاش من میمردی
من برای افطار نمی دویدم وقت حلیم
سیاه بود که حلیم مرا خورد
تو بودی نور می خورد
تو نبودی
من دود را کردم سیگار

سی
چهل
پنجاه شصت
هفتاد
هشتاد
نود
صد
تو گرگی
تو گرگی
همون گرگ بزرگی
گرگم و گله می برم
چوپون دارم نمیذارم


پدر ها در طول تاریخ در پدریشان خیلی تغییر کرده ان. اما مامان ها همیشه همین طور بوده اند.


های
هوی
های
هوی
من اینجایم
آرام
آرام
مثل عود
درخت سر پریده
عزایم را بخوانید
های بکنید
های
های
هوی بکنید
هوی
هوی
من اینجایم
زیر درخت افرا
میخوام برم
از این بالا
پیش خدا


میگویم
فردا
مردم
در حباب هایی زندگی می کنند
که تویشان
همین کثافت هاست
فقط
بیشتر می لیسند شان

شنبه، 16 مهر 1384


بعضی چیز ها آن قدر خوبند که آدم حالش بد می شود. میان این همه چیز که به قول یکی یا بد اند یا بد تر. آدم را می چزانند با خوبی شان. اصلن اینها هستند که آدم حالش بد بشود.


ریش هایم بلند می شوند
وقتی تو را خواب می بینم
و موهایت می پیچند دور دماغت
وقتی باد می آید تویخوابم
و تو می دوی
نمی دانم با کجا
و من
لرزش اندامت را
بالا و پایین می شوم
و شور
بیدار می شوم
دوباره می خوابم می خواهم


از اینکه این قدر حساس و احساساتی ام حالم به هم می خورد. هر چه سعی می کنم بر طرف نمی شود این لک.هر از چند گاهی که سرکوبش می کنم دوباره عود می کند و حالم بد می شود و از اینکه حالم بد می شود احساس تهوع می کنم
نمی دانم، شاید عاقبت عدو شود سبب خیر.


کلن همه چیز اینجا حال آدم را بد می کنند.

جمعه، 15 مهر 1384


قورباغه ها آنقدر زیبایند که آدم حالش بد می شود. بی انصافی اند کلن.


شن می پاشد
توی چشمم
بیابان تار شد
و خورشید
قطره قطره بارید
و خورشید
تمام شد

شن می پاشد
در چشمم
آسمان رفت
برای قدم برداشتن
به جلو خم می شدم
برای ایستادن
به جلو خم می شدم
از عقب پرتم
کرده شدم

شن می پاشد
توی صورتم
شن را نفس بکش
چشمانم پوشیده
شن بود جای پلک

چگونه
در این بیابان
بیدار شدم؟
دیشب روی تختم بودم
با یکی انگار
مگر؟


به آهستگی
باد
در بید
به راهرفتنی
عقل مرا
چید
چشمهایم
هرگز
پستانهایش
را
ندید
(اما)

پنج شنبه، 14 مهر 1384


پوستم را غمگسار
شیرینی روحم
دیدمت
تمام شد
آنچه دیدار می کردند

در سوراخ قدم گذاشتم
که سرشار از روغن سوخته
آنها که بودند
با باد برد پاییز

نفسم در ژرف خاک
رویا هایم را سنگ میزنند
عینک آفتابی ام را
کرم های شب تاب
آواره ی آشغال ها کردند

پوستم را گریه کن
آوارگی روحم
صبح تنهایی
من ذره ای خطر سفارش دادم
دهانم سوخت

انگشتانت را به دهانم ببر
زخم
از طعم
آرام بگیرد
به حتم


ما را منفجر نکنید
مثل ریش های افغان
مثل سه تیغه های عراق
ما گیلاسیم


آه
آه
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ...
و صبح
خرمهره ای داد و گفت
دیشب
پسر که بود
بازو
دختر که بود
گیسو
گذاشت و رفت
تا پسرش را بکشد
زن یک شبه اش را


کلاغ ها
آهای کلاغ ها
امسال پاییز باز هم قشنگ است
اما بیایید
قشنگترش کنیم
یو هه هه هه هه!


تازه آدم دارد یادش می رود که دوباره یادش می آورند که باید بترسد از اینکه نمی خواهد تنها باشد.


سراب قورباغه می بینم شب ها
روی دیوار
هوس ماست پر چرب دامداران
وقتی توی معده ات ترشی می اندازند
و تن برهنه ای
وقتی تنت درد می کند دارد
خواب دارم اما
پشت کامپیوتر می نشینم
و هرچه می خواهم و نمی خواهم
می گویم
و شبپره گوش می کنم


هنوز هم باورم نمی شود درست که این یارو که می آید توی تلوزیون حرف های خنده دار می زند رئیس جمهور ماست. درست است ما خیلی در پیتیم ولی نباید یکی در پیت تر از خودمان را بکنیم سر خر.

چهار شنبه، 13 مهر 1384


میدانی
می گویم
سر بر چی می کوبم؟

من اینجا
من زنده
من از گه آکنده

میدانی
گلها توی گه بهتر رشد می کنند
به خدا


پو
پو
غم دارد می ریزد از چشمم
نک
نک
سرما می آید تویم
تا
تا
باد
وووووووووووووو


آدم نمی داند سرش را به کدام دیوار بکوبد. آخر باید زود تر تا نمرده خون بجهد از فرقش تا کارش راه بیفتد. میترسم کارم به تیماستان بکشد.


دست بر دار
هوایم دود دارد
باران
من دودی
من شور
توی دانشکده سر گردان
سیگار دلگشا

دست بر دار
با نگاهم می خورمت
من آهسته
من کور
تمام تنم کوفته
از ورزش

دست بردار
تن می خواهم من الآن
زود برت می گردانم
به خدا
تنت را
میدهی
به قرض؟


آرزو مرد
نه آن یکی
همین را
باد
باد
پوسیده شدم
برگ زرد
از درخت نمی افتد چرا
بین این جسد ها
خاک نمی شود
زیر خاک کرم دارد
مورچه های دندان تیز
هنوز نمی داند
می ترسم یا نه
ای پرنده ی دورها
بیا
من به برایت
سور کرم گرفته ام
با سالاد حشره


سیاهی ها
سوز دارد می آید
خودت را نیستی
به من بچسبانی
تنهایی
لای دست هایم ها کرد

سه شنبه، 12 مهر 1384


اسب سفید من
مهربان و رام است
اسب سفید من
چون کودکی آرام است

ای دریغ از
هرچه دادم
برای دوست
اسب خوبم
اسب خوبم
رفیقم اوست

یال سفید اسبم
روشنایی راه است
چشم سیاه اسبم
چون حفره های ماه است

ای دریغ از
هرچه دادم
برای دوست
اسب خوبم
اسب خوبم
رفیقم اوست

هر جا که خسته هستم
یا غرق حسرتم
پابند مهربانیش
حتی در غربتم

ای دریغ از
هرچه دادم
برای دوست
اسب خوبم
اسب خوبم
رفیقم اوست

آنکس که دست من را
در دستش می فشرد
من را به دست غم داد
به فراموشی سپرد

ای دریغ از
هرچه دادم
برای دوست
اسب خوبم
اسب خوبم
رفیقم اوست

اسب سفید من / فرخزاد
نمیدونم چرا هیشکی اینا رو کشف نکرده. تو اون زمونه حروم رفتن


همیشه ما مردیم
تنها تنها
و آن جوجه که بهت دادم بخوری
همیشه جیک جیک کرد
و همیشه پرید
پایم می سوزد
بس که روی آسفالت داغ
همیشه
منتظرت ایستادم


صدای خروسک گرفته
می گفت
و ایستادن
می خواست
برود
تا آنجا که می گفت
شما لباس زیر دارید؟
و خورشید
سرخ شد
و من
قار کشیدم


قهوه ای بود
سوار خر سفیدی
زندگی از کنارم گذشت
کلاه نمدی اش را برداشت
و لبخند زد
من زبانم را برایش در آوردم


پیاله پیاله
پیک پیک
هواسیل ها
بلند شدند از دریاچه
جلبک ها
آرام آرام
در آب تکان می خوردند


آفتاب سوخته
چهره بر افروخته
گیسویت بوی عرق می داد
وقتی گفتی
برو گمشو
و من
رفتم


آنچه باد به کلاغ ها گفته بود
وقتی نمی گذاشت پرواز کنند
کلاغ ها به جوجه کبوتر ها می گویند
وقتی دارند می خورندشان

جوجه ها!
بیایید بخورمتان
تا شما هم بشنفید

دوشنبه، 11 مهر 1384


حوصله ی آفتاب سوختگی را ندارم
گل گفت
ترجیح می دهم بپلاسم
باد زد
انداختش
شپشک خندید
مورچه به زور
در آمد از زیرش
با رفقایش
گلبرگش را برد
درخت تکان داد خودش را
سار ها
با کنجشکک ها
از درخت پریدند
افتاب تیر باران شد


صورت کثیف
خودم را در آینه دیدم
اسکاچ من
کف کن
خود را به من بمال
پاکم کن


زندگی را نگاه کن
می بینی؟
مردی که خشتکش ور قلمبیده
دست توی جیبش می برد
لمس پول هایش را آرام می گیرد
و ریش پر شپشش را می خاراند
زندگی را می بینی؟
زنی که زیباست
در گرمای مترو
بند سینه بندش را جا بجا می کند
کیفش روی پاهایش است
نگاهش کن
آن را برایت بر می دارد
و لبخند می زند
نگاه کن زندگی را
دخترک فال فروش
که با دوست پسرش
به واگن بعدی می دوند
پول هایش را به او می دهد
میبینی زندگی را؟
نگاه کن
بوی زیر بغل مرد پهلویی
که جلوی دماغت است
تو کوتاهی و او بلند
چرا صبر نکردی
برای دختر صندلی مقابل
آنروز؟
نگاهش کن
زندگی را ببین


هوس یک لیوان شیر
هوس یک سیگار
هوس چند گیلاس وسیکی
هوس تو
هوس آن روز های غیر منتظره
هوس خوابیدن از سر درد مستی خانه ی مریم اینها
هوس بوسه ی خداحافظی روی گوش، هنگام خواب صبح
هوس DUKE NUKEM
هوس دوچرخه سواری تا شب
هوس جوجه های بیست و یک روزه
هوس خنده ی چانه جلو انداخته
هوس هم خوابگی با قورباغه ای ملوس
هوس یک لیوان شیر
هوس یک سیگار

یکشنبه، 10 مهر 1384


یورتمه میدود
بوی تو
که خورشید از آن طرف
میسوزاند
روی زندگی من

و من
مست نمی خواهم
هم
آنچه هست نمی خواهم
من را لمس
به گود میان پستانهایت دست می خواهم


مرا سوت نزن
مرا صدای کاغذ های خشک سوزان کر کن

شنبه، 9 مهر 1384


تنهایم
چتم
یکی مرا بغل کند لطفن
گرم
تمام
می خواهم گریه کنم
لای پستانهایش
شور


مرگ چیز عجیبی است.هیچ وقت این طور بهش فکر نکرده بودم. ما تا چیزی خودمان از نزدیک نبینیم درست بهش فکر نمی کنیم. فقط یک سری مزخرفات شاعرانه و احمقانه که با خودمان خوشمان می کند معمولن. یا بزرگمان می کند میان چند نفر شاعر اسگل تر از خودمان.
بینهایت سخت است خیلی.
خیلی.
خیلی نمی شود فهمیدش. یعنی چقدر، تا کی ؟
آدم می ترسد.


دلم می خواست شبی هم
تو
کنار من بودی
و من
نمی نوشتم
بجای تو
می خوابیدم
کنار تو


کاری کن که عقل و دلم آشتی کنند
من خواج ندارم


داری با ماشین می روی
ترمز
و پرت می شوی از شیشه ی جلو
- که شکست
و پرت می شوی تا بی نهایت و پرت می شوی به جلو و پرت می شوی تا بی نهایت و پرت می شوی
ویژ
ویژ


تو را خوش داشتم
و دارم
(تو یک دختری)
و این کلام کسی است
که کسی را خوش داشت
و کسی را خوش دارم
آنقدر که بدم می آیدش
(او یک پسر است)


چیز هایی که اینجا و آنجا روی تکه های کاغذ می نویسم، سخت است که بعدن می خوانم