.comment-link {margin-left:.6em;}

گویی
برای کنار زدن پرده خیلی تلاش کردم
نفسم بند آمد
دلم گرفت

این دختر های خیابان خالی
که یک خال هم روی تنشان نیست
پر شده بینشان می گویند به هم
فلانی یه چیزیش میشه
نمی خوابد هر کار می کنم دیگر کسی با من
الآن مدت هاست خواب تاجدار افسانه ای را ندیده ام

شیوه ی نوشین لبان
چهره نشان دادن است
پیشه ی ی اهل نظر
دیدن و جان دادن است

یک شب
من یک لیوان قهوه خوردم
با یک دختر که می گفت می ترسم تو را ببینم
و زبان من بین لب هایم بود که رفت

خیلی سرد می شود وقتها دل آدم
آدم یک فیلم از Q دلش می خواهد ببیند
و نگاه کند با سیگار به U
همه جای آنوقت آدم بی خیال می شود

همه گویند طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار شکسته؟

بیسکوییت می خورد موشی. و گربهه، خرخر می کند از مته ی خشم و حشر. و دختر صاحب خانه آرام برای بیسوییتش گریه می کند. و پدرش کفش پرت می کند برای بیسکوییت انگار و غرش می کند هی.
توی سرم
درد می کند

شب
بوی غمیش عایشه می زند در دماغ اسلامم
صبح
صدای خاطزه ی خوب شاش بعد از جلق

دختری به من لبخند زد را
خلوت ِ خالی من خوش داشت
انگار

من را برای خود کنار بگذارید
من را کنار خود نگذارید
ار من گفتن