.comment-link {margin-left:.6em;}

خاکستر
آویزان شاخه
ریش در باد
ذره ذره
نبود تر
نیست تر

خواب می بینم؟

به خیر

یاد
اِ
اووووووووو
که
باد

بودم
به خیر

من با کسی کاری ندارم
من با کسی کاری ندارم

بکَنید
بکن
همه
من
از
برای دست هایی که تکان تکان تکان و سلام و پستان یکی که خوب یادم نیست برای چه شد این که من نشست و برخاست که تهوع بود که بر من که غالب شد.

غروب از اول صبح تا حالا که ساعت 10:51 دقیقه شب شده
نصف النهار ها را دور خودش جمه کرده برای اتحاد میکرفون می جود
من اشتباهن خیال کردم اگر مدار ها هم با هم یکی شوند ما نقطه می شویم
اما اشتباه می کردم
زیرا این زمانی ممکن است که این متقاطع ترین خطوط همه با هم متحد شوند
پس
زنده باد زمین
و مرگ بر زمان

قافیه شدم
تنگ آمدم جفنگ شدم

گربه گربه!
آرام بیا آرام نازت کنم
من گرافم دور نمی خواهد
من گرافم
شب ها دیر می خوابد تا صبح از بوی خسته ی سیر
جلو تهوعش را بتواند بگیرد
خربزه لرز دارد
معده اش درد دارد
آرمین مرز دارد

تک! تک! تک! تک!
چیلیخ
قییییژژژ
چلیخ

قام قام قام قا آآآآآآآآآآآآآآم
قااااا ا ا ا ا ا ا م م م م . . .

فراموشتان نمی کنم چگونه برای که رقاصان تن نازان = خدا
خمیر شماست
خمر من مخمر تان ترش و باد کرده بر سفره ی زمانه زمینی

رهایم کنید
آه آری رهایم مکنید
نوجوانی، در بغل، یک قنچه ی ترش
به چهل ساله ی جلقی
-غبار در خاکستر ِ چشمان ِ تار ِ کاسه کاسه بر نوک چنار ابری یک زقنک،
نشست-

تمام
زندگی من زنانه ای نا امید بود
شاید برای همین
شادم
در
گاهی،
شرتی

به تبر زینم
فرق پستان هایت را خواهم شکافت
باشد که بدانند

توی زمین زمانه آب ِ زیر ِ کاست
زمینه ی طرح، قهوه ای خاکستری خاصی است
نور حرکت که می خورد
آبی و نیلی گاهی صورتی هم به نظر می خورد

داشتیم با رفیقم می آمدیم از جایی این را گفتم
بوی سیگار دهنم نگذاشت بیشتر کس شعر روی اجاق الکلی ام تفت دهم
تگری ِ ممکن الوقوع

خوب
خراب تر از اینم که خمیازه ای
نشستن پیر مرد کجی گوشه ی پستی
و عرق حمیر گیر روی سنگک خشک
خوب
خراب تر

جهنم است
جهنم
جهنم است
آری
من درست می گویم
جهن نم

سیه بختم که بختم واژگون بی
سیه روزم که روزم تیره گون بی
شدم مهنت کش کوی محبت
ز دست دل که -یارب!- غرق خون بی
غرق خون بی