.comment-link {margin-left:.6em;}

قدری توی این پیاله
برای من خون بریز
وقتی مست مست شدم از آن
قامت خود را خمیده تر کن
کمی قدمی کششی لرزشی دور آتش
تکان تکان
نیمه لخت و عرق کرده و بی احساس
خام و خمور و خشک
اخم کن
پستان بلرزان

برا
ی
یا که ماهی کوچک
و شاید هم گاهی
پنجره ای با پرده خاک آویز
اما براستی صدای زنگ
صبح
برای چه می خوانند این سطر ها را
همین انگشت های پای من
که ماسه ها را دوست داشت
و اینکه راه برود
و برود و برود و برود وبرود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود برود و برود و برود و برود و برود
تا دریا با لای آسمان
و هوای تاریکی شب
با دو گوشواره ی هیدروژن
آب کبودی نیمه شب باشد
و من آرام خالی
و من آرام غرق شوم

واقعن کی آن برود ها را کامل خواند
خوب نیست
واقعان

تپ تپ تپ تپ
تپانچه
توی خواب من فرق داشت قیافه ات
آن نازی ول را نداشتی
اما
لخت شده بودی
پیش من بودی
خوب بود
می دانم
من از اول یک مرگی ام بود

ای پناه هوس مردای شهر!
همیشه گریه بده خنده ببر!
غمگینم، از غم و غصه های تو

همدل آدمای بدون دل
نفس گرم تو از شعله ی دل
غمگینم، از غم و غصه های تو

وای اگه قلبت تو سینه بمیره
تموم شهر منو شب می گیره

...


روسپی (فریدون فروغی)

به باد داده
در صورتی لب هایت
گیسو افشان ایستاده
سهم مرا با خود می برد زمان

داغی بر صحبت من
از گله ی لحظه های نشخواری
تا من از طول شنیدن موجی در جمجمه ام
بالا آورده نشوم گاه گاه
من رفتم

برای من است این
برای من است
این تن
تصور دنیای من است
این تن
تصور شایدی است
برای یک پروژه ی شکست خورده