.comment-link {margin-left:.6em;}

در سینه آتشی دارم
آتشی خام که می سوزاند
خامی و سوزش

در دیده نادیده ای دارم
در خیال واقعیتی
در واقعیت خیالی

بوسه ای خشکیده بر لبانم مانده
لمسی نا مفهوم
پیچشی به گرد پیچش او می خواهم

خدایی داشتم که بخشنده بود
عقلی که به فرمان احساس
چشمی که در پی او می جست
خدایم مرا به خدا سپرد
احساسم پا به فرار گذاشت
چشمم به جبر عقل پوشیده گشت

من ماندم در این تنهایی و ویرانی
با تو

... (سکوت) ...
... زان دگر سو شعله برخیزد
به گردش دود ...*

چند بی بنیاد است این احساسات پاک بشری. که نه احساس را اصلی است، نه پاکی را معنایی و نه بشر را ارزشی. همه پوچ است برای پر کردن هیچ و صرافت داروی درد برای درد درد. ساخته ی آنان که درد بی دردی زجانشان برده طاقت ...
چه می دانم ....

... چه می دانم ....

بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو
.
شب از فراق تو می نالم ای پری رخسار
چو روز گردد گویی در آتشم بی تو
.
دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا
همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو
.
پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار
جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو**

*ماث (م.امید)
**سعدی بزرگ

خواب ماهی

لبت رو آروم میذازی روی لب هاش. آروم مزه شون می کنی. سرت رو عقب می کشی. به صورتش نگاه می کنی. به چشماش. دو باره لبت رو به لباش نزدیک می کنی. گرماشون وجودت رو گرم می کنه. می بوسی شون... می بوسی شون... می بوسی شون...

چه خیالی، چه خیالی
می دانم
حوض نقاشی من بی ماهی است.

به احمد
پیرو صحبت در عشق و دلالیل منطقی من در اثبات خودخواهانه بودن عشق(و در نتیجه سقوط ارزش عشق به زیر صفر از سطح ...!!)
:...........................
عقل کجا پی برد شیوه ی سودای عشق؟
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
.
عقل تو چون قطره ایست، مانده ز دریا جدا
چند کند قطره ای فهم ز دریای عشق
.

.
جان چو قدم در نهاد، تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند، قوت و غوغای عشق
.
دوش در آمد به جان دمدمه ی عشق او
گفت اگر فانی ای هست تو را جای عشق
.
عشق چو کار دل است، دیده ی دل باز کن
جان عزیزان نگر، مست تماشای عشق
.

.
البته باید گفت:
هست در این بادیه جمله جان ها چو ابر
قطره ی باران او..........
درد و دریغای عشق!!

Bg sound : adagio//Albinoni

ارزش...
برای چیزی که چندان ارزشی نداره
برای چیزی که ارزشی نداره

چرا؟
انقدر احمق

یعنی همیشه همین طوره؟
همیشه همین طوره.......

چرا؟
شاید اصلا" همین درسته
ولی چرا؟

تو اگر بر آب بینی حرکات خویشتن را
به زبان خویش گویی که به حسن بی نظیرم

در جواب : طمع

ما را نگاریست که گر گوید چون این چون تو بخندم لیک می گویمش:
هر که را بر تو به شهوت ننگرد کور کناد

دیگه هیچ چیز درست نیست. هیچ چیز معنی درستی نداره. به هر چیز که نگاه می کنم هیچ چیز دستگیرم نمیشه. نمی دونم. هر وقت که یه کم آروم میشم، یه کم فراموش میکنم، نامرد دوباره با دلبری روی زخمم اشک می ریزه. میسوزم. دارم میسوزم. دارم دوباره فراموش می کنم. باید دوباره فراموش کنم.....

خوابم نمیاد....

Wear your heart on your sleeve, you my favorite

دیشب خوابشو دیدم. سیر بهش نگاه کردم. چکار کنم؟ نمی تونم بهش فکر نکنم.
اما اینجوری نمیشه. باید سعی کنم.

ده ذکات روی خوب ای خوب رو

Waiting …

دلم دردی که دارد با که گوید
گنه خود کرده تاوان از که جوید
دریغا نیست همدردی موافق
که بر بخت بدم خوش خوش بموید

من دیوانه ام
چرا همه درد است و زجر
سبویم کو.........


خواب تنها آرامشم بود تنها در شبانگاه.
خواب را هم از من گرفت.
چه بیدادگر است این فریاد رس داد کنان.

نه دل بر دگری توانم نهادن نه نای دل کندنم است
که دلی نیست مرا تا بکنم

گاه در خلوت بی یار با خویش به نجوا سکوت می شکنم
که این بازی بازی مرگ است، بازیچه است دل برای بازی ما
بهانه است برای حس بچه گانه ی ما

(و چه خوب است بچه گی
زمانی که شادی اصیل است و غم زود گذر
اما برای بزگ ها، غم سنگین است و شادی سبک.)

داشتم می گفتم عشق نیست
لغتی است غلط، ساخته ی چون مایی که هیچ نداشت
از هیچ برای خویش بازیچه ای ساخت خواندش عشق
عاری از شادی قدمگهی برای مردگان هیچ

چه دروغ است این دنیا.....


I'm not like them

But I can pretend
The sun is gone
But I have a light
The day is done
But I'm having fun

I think I'm dumb
or maybe just happy
Think I'm just happy
my heart is broke
But I have some glue

NIRVANA (Curt Cobain)// MTV Unplugged // DUMB



من نه این گونه ام
من نه این گونه بوده ام

آنگاه که دلم در نادیدنش می گرفت
از جفایش می سوخت
آتش را زردشت وار مقدس می داشتم
سوز را همخوابه ی خویش می کردم...
سمندری بودم
(سلطان خزندگان)
دنیایم همه آتش
همه گرمای شعله
همه خورشید بود

اکنون
همچون قورباغه ای لزج شده ام
از اندک حرارت ظهر به مرداب می جهم
آتشم پاره پاره می کند

دگردیسی دیگرباره ام می باید در آتش شوق
در خورشید فراق
در زهراب نظر
و رقص در نفس اژدهای یاد
در جوش شراب

دگردیسی دیگرباره ای
از بیچارگی وزغ
تا سرخی سمندر در مجمر زهره


//دوازده اردیبهشت هشتاد و سه
پشت فتوکپی جزوه های مدار منطقی

یک، دو، سه...
یک، دو، سه... امتحان می کنیم... امتحان می کنیم... صدا میاد؟ ... مرسی:
آرمین طبری هستم از شبکه ی بین المللی " کمانچه "، از مکان زیر صفر از سطح گه دارم باهاتون صحبت می کنم. اگر مشکلی در صدای بنده یا تماس من با شبکه به وجود اومد پیشا پیش از شما طلب پوزش می کنم...
.... الو.... الو... صدا میرسه؟... الو... ال... ص...
خششششششششششششششششششششش...........

از اشکال بوجود آمده در تماس ما با آقای طبری کمال پوزش را داریم. همکاران ما در تلاشند تا ارطبات ما با ایشان هر چه زود تر بر قرار شود. من حافظ علیه الرحمه در این مدت چند بیت از شعری که خودم دوش در مجلسی که به مناسبت سال نو برگزار شده بود بعد از نوشیدن شش گیلاس ویسکی مفت و در اوج مستی برای یکی از خانم های حاضر در آن محفل سروده ام برای شما سروران عزیز می خوانم:

عه هم.... عه هم....
به نام خدا.....

بخت
از دهان دوست
نشانم
نمی دهد

دولت
خبر ز راز نهانم نمی دهد

از بهر بوسه ای ز لبش
جان همی دهم

اینم همی ستاند و
آنم نمی دهد

مردم در این فراق
در آن پرده راه نیست
( یا هست
پرده دار نشانم نمی دهد!! )

گفتم
گفتم روم به خواب
ببینم جمال دوست

حافظ ز آه و ناله امانم نمی د... چخ