پر كن پياله را ، كاين آبِ آتشين ، ديري است ره به حالِ خرابم نمي برد اين جام ها كه در پي هم مي شود تُهي درياي آتش است كه ريزم به كام خويش گرداب مي رُبايد و آبم نمي برد من با سمندِ سركش و جادوئي شراب تا بيكران عالم پندار رفته ام : تا دشت پُر ستارة انديشه هاي گرم تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا تا شهر يادها ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي برد ! هان اي عقاب عشق ! از اوج قله هاي مه آلود دور دست پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد ! در راه زندگي ، با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي ، با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب ! آب ! ديگر فريب هم به سرابم نمي برد پركن پياله را ………. !
1 Comments:
پر كن پياله را ،
كاين آبِ آتشين ،
ديري است ره به حالِ خرابم نمي برد
اين جام ها كه در پي هم مي شود تُهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي رُبايد و آبم نمي برد
من با سمندِ سركش و جادوئي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام :
تا دشت پُر ستارة انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناختة مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريز پا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم
جز تا كنار بستر خوابم نمي برد !
هان اي عقاب عشق !
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد !
در راه زندگي ،
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي ،
با اينكه ناله مي كشم از دل كه : آب ! آب !
ديگر فريب هم به سرابم نمي برد
پركن پياله را ………. !
By
Anonymous, at 10/23/2005 2:34 PM
Post a Comment
<< Home