.comment-link {margin-left:.6em;}

هنوز هم،
گاهی

تو تو
سیاه و سایه
جرقه جرقه
خیس و خمیری و چرب
چلق چلق لق دف
هوای process
صدای تنبور
در استخوان سرم
آنکه رفته بود ژله ای لبخند می زد به من
نیک سر بریده حسرت سر نبریده اش

در کور می نویسم آن که تا کجایش
و با این چگونه سر انجام لاشه
می خزد بر استخوان بندی بعد

روی پیشانی، داغ دل پیچه ی بیداری
در لحظه، دوباره ی خوابی دیگر، باز
چشم بسته قوزیده اند

لب می گزند برای زردی دندان
در چروک پستان رویا که عجوزه ای بی دندان بود
از همان اول ِ مرگ
از همان آخر ِ تا

قورباغه ها
در آبماندهای در تاریکی شب
شب
به قور
قور می کشند

همه ی سلول ها
جمع و باز شونده
در آواز به گلو انداخته ی زندانی رگ هایم
که طمع تیز لب های خونینی را دارد
خسته اند

هیچ کس، هیچ کجا، هیچ چیز. هی بمب روی آوار هی آوار روی بمب. و برای سکوت هم غبار توی هوای تار. توی صورت من ماست.

کار کیری ای دارد این کس کش
همه اش توی حلق ماست
دلم نه تمامم توی هم قوزیده

خیسیده خیسیده راه می روم
از شاشیدن تو

مچم خراب شده
یعنی Worm افتاده تویش انگار
در نتیجه من
نمی توانم دعوت زیبا ترین باکره ی جهان را برای رقص بپذیرم
که با وجود دماغ بزرگ زشتم
انگاری از من خوشش آمده بود

ماجرای کوتاه بالای تو پایان بلندش را سوز ِ ساز کرد

تو
توی
توری بودی مگس
با پاهای گیر ِ پلاسیده
جلوی اسپری ِ
حشره کش ِ
توی، دست، من

و
هوا گرگ و میش بود

رعشه می اندازد
را
مارمولکی در من
صدای شیر

نیست
راه برای خون
بر زمین جاری
رگ من

(کیبورد من را عوض کرده اند،
سفید نیست
سیاه نبود)

انداختم
آن درد تهش
شراب انگور
در جمجمه ام
ت
ل
خ

همه می خواهند توی کون آدم بکنند. اکثرن هم می توانند. اما نتوانند هم فرقی نمی کند. چیز زیاد است!
نا امید نباشید