.comment-link {margin-left:.6em;}


زمانی است که دختری در گلوی آدم گیر می کند
زمانی است که شعری در حلق آدم می چسبد
زمانی هم غذا می پرد سر نایت
و کلن زمان چیز خوبی نیست


پتوی دو نفره ی تنهای من
پتوی
دو نفره ی
تنهای
من


حرف های خودم را به خودم پس نده
حرف هایم برای من سنگین است
من این ها را برای تو می گویم


و باید را چگونه ای ای خواب تا بعد از ظهر؟
کوه ها می خوانند برای خیر خواهاننده دوستان برای تو
و گرمای یا برف می بارد :
چخ چخ تا زانو
و پتو تا نوک سر


باد ها شن دارند
باران ها اسید
...
دیروز ِ گفتن از لبان گوشتی
دیروز ِ خواندن از شکم های گرم
دیروز ِ نوشتن از پستان های یک عکس
...
چاه نفت نیست این، این نقب صد فرار است
از این سوی زمین تا آن سوی زمان
و نخاله ها تف می شوند بی خیال
بی خیال
...
بوی بمب گرفته ام
به خدا من تروریست نیست ام
تنها باد ها شن دارند
باران ها اسید
سلام ها بوی دهن


این خطابه ی تلخ را برای که ای
که گوش ندارم در فنجان قهوه ات
نمی شنفم

این چندان چند چندش آوران زمان زندگانی من
خنده زنان به خاموشی من
تیک شان تاک می شود و من
نمی شنفم

این طعم تلخ چندش آور
گوشه ی دهان من چیست پس؟
من که سالهاست نخورده چاق شده ام


من جاده ی عقلم کوتاه است
صدای قوشمه جیغ می کند به سرم
و آفتاب از همه سو شمع چشمانم را آب کرد
من
بابام بابام بام بام
من
اِهی اِهی هی هی
من
حضور من همه جا را برف می گیرد
اما
آن پرنده را بگو : "بخند"
فردا به BBC گوش مده :
در آلاسکا همه ی سرما ها آب شد
ونیز با کلیسا ها در آب شد
دل آرمین
کباب شد


دوباره در من است مداد نوکی سبزم
گم شد
های های چه روزگاری
من در دوار
چار دیوار اتاقم پرده های سفید خیال
و می نشست کنار تخت من آن مو سیاه
من به کدامین سو دست بسته
آفتاب میزند به چشمانم
بادبان هایم را بکشید
من را توان خون خوارانه کف به دندان آمده امواج دریا های ندانم به کجا نیست
من را نیست
من را همان به که بر ماسه ای ساحل غروبی آهسته، لرزش پستان های دویدن را به چشم درکشم
من که نه شاعرم نه ادیب نه هنر ور نه کاشف نه هزاران هزار
عطر کسی را هم.
بوی آفتاب زده
بوی تن برهنه در ساحل آن دختر مو قهوه ای که نیست برایم بس بود
صدایی باز زیر پوستم نجوا می کند انگار
می خواهد من دیوانه شوم
نیاز، آری،
هه!


میترسم از مرگ
پرپر زدن مرغ را دیدم که گلویش بریده بود
بریده بودم وَ من از ترس
شاید دوست دارم در گه فرو روم غرق شوم حل گردم
دوست داریم
ما
دوست داریم

بیهوده
می گفتم
اما مودبانه بگویم
ما زندگی نمی کنیم
به زندگی می دهیم همه مان
و مانند یک slave دوست داریم هر چه آزارمان دهد master
بدون او هیچیم

ما هیچیم


‏نرو فسانه ی من شوهر کرد
و من تنها خواهم ماند تا تو را دارم
وای اگر ببینمت لب هایم را بر لب هایت فشار خواهم داد
و دستانم را گرد گلویت
و بر کبودی صورتت
و بر سردی اندامت
اشک خواهم ریخت
اشک خواهم ریخت
اشک خواهم ریخت
اشک خواهم ریخت
اشک خواهم ریخت
اشک ... خواهم .... ریخت .....

و می شنفم :
" آهای مگه با تو نیستم. بیا دارو هات رو بخور. اینم آبت. آها. دهنت رو وا کن ببینم. ده وا کن لعنتی ... نفر بعد."


صبح به من سلام گفت کثافت یک سگ
من سرم را برگرداندم
و فرستادم پاهایم را جلو جلو
تا فاصله شدم


اینجا
in this romance wilderness of mine
اینجا
in my turbid planetarium of mind
ستاره ی لبخند تو خشکانه ی درخت مرا سایه داده است
حالی مگر هزار شب یکی
گاهی
به چای تلخ خواب شب قبل چون دیشب
لیموی ترش قهر تو طعمی دگر بیافزاید
...
شاید


دلرینگ
دیرینگ
زخم می زند و خون نمی پاشد
سرما لبان چاک چاک می خواهد
گرم نمی کندم ودکا
غم هم درد دارد؟
یا درد غم دارد؟
ساقه شکسته زندگانی من شیره ی ترش می اندازد
مرا بسوزانید اگر مردم


مایی نیست.
باختی نیست.
من اینجایم هنوز.
به نوازش کیبوردم صدای خنج می کنم.
به ضرب قابلمه ی وهن میرقصم.
پیاز بی حیا ی دختران رنده می کنم بر دل تیغ تیغ و می گریم.
حرف بی خود مزن به من لطفن
مگر ضماد به گاز و باند از کلام سلام


باز در باز در
سایه می افتد دیوار
کار در درس در
حلق می بندد سیگار
تو نمی فهمی نرم
پستان هایت گرم
ذهن در ذهن در
برای کلماتت اشک
خاموش تا خاموش یا
لب آ لب آ لب سا
تا فرق تو من تنها
لعنت بر اما بر یا من تو
سیاست این شب ها


من باختم یا تو ؟


برف می آید و پرندکان پف کرده اند
من زیر پتو؟
من هم پرنده، پس پف من کو؟


من ها گم شده ام
سازی
خاک می گیرد گوشه ی من
من گوشه ی ساز
یک عمر دراز
تو بگو من شنوی زخم مرا؟


چرا ما همش یا دلمان گرفته یا درد داریم یا دیوانه داریم می شویم یا می میریم داریم. مگر ما چه مان است. چقدر تکراری ایم ما.

من می خواهم یخ بزنم نه آن جوری آنجوری که احمد گفت می خواهم. می گفت کافی است مرا نیم ساعت جمع نکنید. فقط نیم ساعت. آنوقت آرام کرخت می شوم دیگر سردم نمی فهمد خوابم می گیرد و لبخند می زنم همه جا سفید است همه جا سیاه است.

روی صفحه ی سوزن ها دراز کشیده ام یکی از آن بالا مرا فشار بدهد لطفن قول می دهم برایش هر شب جمعه بر بالش یک زن زیبا شمع ...

من از چرا بیزارم اما چوپانم صبح به صبح به چرا می برد چه کنم گرگ؟

یک میهمانی شلوغ مست با برهنه ی او. شاید این مرا خوب کند. شلوغ. یادم نمی آید. من دارم برای چه بر درخت تنهایم قار قار قار می کشم برای که دارم ؟ یادم نیست. اما می کشم بازم. یادم نیست. یک چیز یادم نبود. میدانم یک چیز بود. اما به یادم نمی آید. چه. یادم می آید؟ یادم نمی آید؟ من یادم ... من چه ام نمی آمد؟ من آمدم؟ من کجا آمدم؟ من چه؟ من ... من .... کی؟ ها؟


زبان شما دور است خانم به دهانم نمیرسد
فرنچ ماچ که آخر عزیز من
دولا دولا نمی شود


بازار مس گران من اینجا تلق تولوق


به تیغ تیزلب بد گمانی و شک
قطره قطره می نشینم بر خون
سرخ و براق و گرم

کاردش را از من به سنگ می سایید
تا جریان تپنده و غلیظ
از گردن من رگ گیرد

و من نه اسماعیلم
و من نه بزم
من خون نمی خواهم ازان شما


دیروز ها کناره خیابان راه می رفتم تماشا می کردم زبانم عقلم کار نمی کرد. نمی کند. صدا می کنم تنها، حرف نمی زنم. نمی زنم زیر همه چیز چرا شب ها که نمی خوابم پس اینجا نیستی؟ دلم دارد باباقوری می شود. خودم هم نمی دانم که چه یعنی. حالم فکر نمی کنم خوب باشد راستش نمی دانم شاید هم. هم می خواهم بگویی عزیزم هم نمی خواهم. سایه ها برای من شیرینی ترسناکی و لرزاننده ای دارند. حالم هم خوب باشد من اوضاع خوبی ندارم پس شاید چرا؟ از چرا بدم می آید. گوسفند بودم هم چرا نمی کردم. می دانم. سلامم سم می کوبد توی شکمم. سیاهی می زند تو. من سیاهی را دوست ندارم تو را سفید کن از سایه هم بیا بیرون. خواهش می کنم.


پروانه تازه از پیله در آمده بود. بال های خودش را باز کرد. بال زد بال زد تا نشست روی یک میخک. به میخک گفت:"سلام، تو چقدر خوشکلی. من خیلی از تو خوشم میاد" میخک لبخندی زد و گفت:"منم از تو خوشم میاد عزیزم". روز بعد پروانه روی یک رز نشست. گفت:"سلام تو چقدر خوشکلی. من خیلی از تو خوشم میاد" رز لبخندی زد و گفت:"منم همین طور عزیزم" . روز سوم پروانه روی یک بنفشه نشست و گفت:"سلام تو چقدر زیبایی من خیلی از تو خوشم میاد" بنفشه لبخند زنان گفت:"منم از تو خوشم میاد عزیزم" روز چهارم پروانه روی یک گل حشره خوار نشست. گفت:"سلام تو چقدر قشنگی، اسمت چیه؟" حشره خوار لبخند زد و گفت:"من حشره خوارم عزیزم"


گلوله ای در حلقم گیر
خون دارد می پاشد همه جا قرمز
خُر خُر خُر
خس خس خس


طلسم تو در خواب های من می پیچد
مهربان نبودی تو، گنجشکک من
برای دیگران
من برای کسی دیگر لمس می کنم و می خندم
برای کبوتر ها دانه می پاشم من که کلاغم عجیب نیست؟
آوازم می آید
صدای مرا پرواز کن


چیزی برای تعریف کردن نیست. فقط من فاصله دارم. همه چیز فاصله دارد. چیزی زشت نیست. چیزی نیست. دستم را دراز کردم. چشمم بسته بود. دروازه را بسته بودند. همه چیز داشت تکان می خورد. می شنیدم همه چه می گفتند. کسی چیزی نمی گفت. می گفت باید برویم. احمد کارگردان خوبی است. من هیچی نیستم. هیچ چیز نیست. آسمان زرد شده. باد نمی آید هم. هوا گرفته. می گفت پاییز کلاغ ها را سر شوق می آورد. کلاغ ها هم دلشان مثل هوا زرد شده. من هم می خواهم بروم. کجا نمی دانم. باید، یادم باشد اتودم را هم نوک تازه بگذارم. بگذارم بروم. که چه شود؟ مگر من؟


دل آدم ها خیلی وقت ها برای خیلی چیز های مختلف می گیرد. باید یک چیزی مثل این مایع ها که می ریزند توی توالت برای رفع گیر دل آدم ها هم اختراع شود. و برای موارد حاد تر حتی چیزی مثل این فنر های لوله باز کنی باشد هم بهتر است. دل من سال هاست وا نمی شود.

کنار حیاطی داشتم برای خودم دنبال یک چیزی می گشتم. برای اولین بار بود آن طرف ها. از دور که داشتم پرواز می کردم یک چیزی برق زد انگار. باعث شد بیایم روی بام شان. اما از آنجا چیزی نبود. آرام بال زدم نشستم گوشه ی حیاط لبه ی باغچه. دلم می لرزید. ولی ترس... من کلاغ بودم مثلن. آخر نمی دانید وقتی یک چیز برق می زند چه بر سر یک کلاغ می آورد. باید پیدایش می کردم. شاید قشنگ ترین تکه حلبی را پیدا می کردم که نظیرش تا هفت محله آن طرف تر نبود. شاید ها برای کلاغ ها مهم است. و انگار ها.


چکه چیکه
تیکه تیکه
پاره پاره
داره توم یه چیزایی می باره
یکی می گف راه فراره
یا فردا زیر پل قراره
با او زنه پتیاره

ماچش کن
ماچش کن
دمت گرم
ماچش کن
انگش تو اون چشش کن
یه جای خلوت چپش کن

آروم آروم
و بی صدا
یواشکی
برهنه پا
هر شب میادش این جا ها
سوزن می کنه تو تنم
پاشنه می کوبه تو سرم
نمی دونم چیکار کنم
دود سیگار هوا کنم
چه چیزی رو صدا کنم

تفش کن
تفش کن
کون لقش
تفش کن
سیلی توی لپش کن
سر گردون خودش کن

دلم داره غنج می زنه
به هر جایی سر می زنه
خونه ی خیال در می زنه
پای خاطره پر پر می زنه
خودش که نیس ماچش کنم
نیگا تو اون چشش کنم
دود سیگار زغ می زنم
سیلی به فکرم می زنم
تف می کنم به بختم
غلت می زنم تو تختم


هوا سرد است و شکمم گرم شده نمیدانم چرا ولی می دانم شکم تو هم گرم است اما خودت سردی مانند دست من که چه حالی می کرد اگر که رویش بود.


بس که دلم گرفته گفتم
دلم گرفت
حالم درد می کند
پوستم پوستین ِ سنگین ِ
(شاید)
خواستن است
انگشتانم خام خیال خوب خود خواهی بامزه ی توست
من هم خودم ِِ تو را
خودم تو را
برای من هم عکس بگیر
لای پستان هایت بپیچ بفرست
تا آن وقت
زخم معده را
من برگ های سبز تازه ی تلخ تو را نشخوار می کنم


فرق داشت فروغ
نه مثل فرق همه ی آدم ها که فرق دارند
در همه چیز فرق داشت فروغ
و فرق را می فهمید
و فروغ بود فروغ
آخرش هم
ضربه به همین فرقش خورد که مرد
فروغ