.comment-link {margin-left:.6em;}

انداختند
مرا
بیار
شکمت را
بر آسفالت نزنم
به دیوار
شتک
And please
Tell me
کجا
I suppose
to die

بغ
بغ
گر
بو
کلمه هایم شکسته
من بالهایم را
چشمهای درشت
و مو های
بوی
می خواهم خیلی
خیلی
خیلی خیلی
تو فیلم من
من دوربین
خش خش
و برفک
برای همه

آسپرین

خسته
خسته
من خسته
من را بغل خسته
گریه شور خسته
بچکم لای پستان هات خسته
آرام خسته
می خواهم خسته
خسته
خسته

کوچولویم
مامانی

یک سر دو گوش هایی که می گفت
ترس و کبودی تمام من

بغلم کن
مامانی

ما در میان خرابه های خود
خمیر مایه ی خاطراتی خرد شده
و آواره خندیدیم

حالا که خاکستر بر مو ها و صورت و دست هامان
خداست
چشم هامان سیاهی بی حدی را
و لب هامان سکوتی نخواستنی را

. . .

اینکه بود
ما نکردیم
نمی توانستیم
اکنون کدام سو را
به گردی زمین برویم

. . .

بگذار سرم را لای مو هایت
من می ترسم از

این جوجه تیغی را بغل کن

و این کلمه است که خودش را
مثل چشم های تو
تماشا می کند

هنوانه ی قاچ خورده
با خامه ی شیرین
تو اینگونه را با چپق پستان هایت
غلظت دودی را حلقه کردی
و شکمت را به نمایشگاه چشمهایت آوردی ساده

- یادت باشد این دفعه

من در تو اتفاق می افتم یک روزی؟ یا در من اتفاق تو می افتد؟ از جایی چیزی دارد در من می افتد. خیلی چیز ها در من افتاده کلن. اما تو شاید یک چیزی باشد. آخر چیز های قبلی هیچ چیزی نبودند.
باز که ... (این "باز که" را که نوشتم گیر کردم بعدش چی بنویسم!)

دوربین را دورش بچرخانید آرام و همین طور بیاید بالا.
یک کپی اش را برای من هم بفرستید لطفن.

تو را من جدا
کناره های تو را
گوش ماهی دارد
ماسه و موج
باد نمک پاش
می گویند همه
باش

من نیستم را
می باشم خالی
اما
تو پُری
و خیلی با حالی

برای من خواب
حکم تو را دارد
اما بی تو
خواب
اصلن صفا ندارد

تو کتابی
نه
من کتابم
مرا بخوان
گوشه هایم هم بنویس

دور هایت هستی
نزدیک من
بمان
تا از خودت
نشمارندم در فاصله ی تو

من تو را از
از تو من را
من را از تو
من را تو از
(فعل ها برای من
حروف اضافه
مثل چشم های تو بزرگند
و در عین حال جا شدنی)

سلام عرض می کنم
خدمت پستان های کوچک شما
من سرابم درد می کند کمی
خواهشمندم آنها را به من نشان بدهید تا کمی آرام بگیرم شان
و ببینم چه مزه ای هستند
من توی جیبم یک آدم دارم
می توانم عوضش بدهم به شما
- اگر به کارتان می آید -
به من این لطف را می کنید؟

می گویند شیخ ما قدس الله روحه العزیز به راهی میشد با جمع یاران به زیارت مرادی. ناگاه شیخ افسار استر کشید و به خاک افتاد و بر سجده اشک ها بریخت و یاران همه حیران سبابه می خاییدند. شیخ برخاست و دیگر بار بر استر شد. گفتند که "یا شیخ تو را چه افتاد؟" استر براند و گفت "بشویم که این فصولی ها به شما نیامده" شبانگاه شیخ از ترکیدن آپاندیس بمرد. و با طلوع خیل یاران پراکنده گشت.

من گه ام
تو آب توی سیفون
بیا با هم برویم از اینها
در فاضلاب خوش می گذرد

آدم هرچه در زندگی اش عقب می رود می بیند که بهتر بوده است. برای همین آدم نوستالژیک می شود. همین طور عقب و عقب تر بهتر و بهتر تا نوزادی و داخل رحم و قبل از شکل گیری نطفه که رستگار بوده. و همین طور که پیش می رود همی چیز بد تر می شود. بد تر می شود تا اینکه آدم می میرد. و بعد از مرگ دیگر هیچ وضعیتی را متصور نیستم که در آن حد بد باشد که قبلش نبوده. به مرگ امید مبندید.

در سرابی دیدم
- از خورشید خشک بیابانی از بوی ِ نمک ِ خیس خورده
در افق دو کوه مثل هم در دور
میان پاهایت مارمولک بی دمی آفتاب می گیرد

آفتاب هوس کردم
خنده ام گرفت به خودم
گریستم

بازوی سوخته ی من
شکم گس تو
و در oasis
برای ما می
می می
می می

"یکی پستانک این بچه را توی حلقش بکند
مادرش کو
لعنت بر این زندگی!"

بیگانه شدیم
تا پروانه ها در لامپ
بال بسوزند
دزد ها به نگاه تاریک سیگار هامان بخندند
و باد لانه هامان را بیندازد از سر سپیدار
لخت لخت بغل کندش

بوی خوش سینه بند هایت را
زیر دماغم بگیر
من دارم برای همیشه
بیهوش می شوم

من هیچ چیز ندارم بگویم که کسی شاد بشود. من چیزی ندارم بگویم که کسی شاد بشود. من چیزی ندارم که به تو بگویم. می دانم آرمین یک گه کامل می باشد. اما حرفم نمی آید. من نمی توانم. من چیزی ندارم که کسی را entertain کند. من می خواهم لای پستانهای کوچکت را ببوسم. من هیچ چیز ندارم که بگویم.

ما نباید به دنیا میامدیم
ما نباید

خشکه زمین من به سریال رودخانه جاری
تلخه ها
گز ها و گزنه ها
با ها های دیگر همه
ادای بنفشه و تاک و عشوه های باد
توهم می کنند

من با سیگارم می خوابم شب
دود را از دهانم بالا می آورم
و آرام می بوسم
و می سوزم

.
.
.
1126
1125
1124
1123
.
.
.
12
11
10
9
8
.
.
.
23678-
23679-
23680-
23681-
.
.
.
.

من الآن در مشک دوغی هستم که یک زن عشایری
(از اون بختیاریاش)
(با اون قدرتش)
دارد تکانم می دهد
اما این شیر گندیده ی من
دوغ نمی شود می دانم

میدانید تصورش سخت و راحت است اما
عملش فقط سخت است

به تمام توالت ها
و تمام غذا ها سوگند ها
تمام من در زن زایمان دارد دارد
های زن ها!
های زن! Lesbian
مباش
دارد که حسادت جگرم را با ویسکی می
خشکاند

من خشکیده نیس...تم
هنوز زیر پای انگشت هایم علف سبز می شود
و چاقوی ضامن دار زیر گلویم
1، 2، 3، می شمارد

به من
تورا بدهید
عرم می خوابد
و مثل یک پسر خوب غذایم را می خورم تا آخر
نیمه شب ها نان و پنیر نمی خواهم
و آرام
حرف گوش می کنم

بوس 3

راحت است سخت
من خفیف ترین چماق را روی سرم خرد می کنم
تلوتلو می خورم دارم
و می نشینم آرام
به رنگ شرت تو فکر می کنم
و دوری من از نزدیک کردن
و نجاری شدن
"آرام باش، زود
تمام می شود"

...

آیا
تن تو را
یا
غده ی زیر بال چپم؟

به خدا ... درد می کند ...

بوس 2

سیب زمینی
ماست
مو
بوس

ما کجا های کی را لمس
گریه مان را
و دیگر دیواری من را از خودمان می گیرد
که چشم هایم را جرأت شکستن تو در من نیست
من را
سقوط بوس
یا بوس سقوط
تو من را چه می کنم

من
من
و من
تو
تو
و من
ما را نه
تو را جدا من
شرت ما را نمی شود
می شود تو را ولی من
بغل تو
از
فشار من

لحظه ی بی خودیم باید برسد
کتاب هایت را نخ بکش
به درخت گیلاست آویزان کن
تا کلاغ که می آید
صدا نکند، بترسد، بپرد، برود دیگر باز نگردد
من هم قول می دهم
یک مشت آلبالو برای تو بیارم
بگذارم رو شکمت
نوچ هم شد خودم
برایت می لیسم
اگر
باید

روی اعصاب خودمم. نفهمم. حتی. و بیشتر. Shit . باید بغل. مو. گردن.و دوباره یاد این. تنها. نه، نگو. بچه ی دو ساله. می نویسم و سیگار. چطور می شود خوابید آخر. آخر. چه می شود؟ باید این. کلمه روی. گهِ کامل.حرف. کف پا ی خاکی.وای وای چطو شد؟ یعنی. من. چه چیز سختی.

ماست
پا بر جاست
من یکان خیابانم
پشت گردنت را لمس نکردم
و به بالا پایین رفتن شکمت
ساعتی چشم هایم را مالیدم
و لبانت را می دیدم
که تکان نمی خورد
و من خشک
و من دیگر
من دیگر
باید گر بگیرم و هی هر چه که شد را natural در فرو کنم خودم
من باید
بیا پیشم
چاره نیست

می گویم
من دوباره را در باره ی بوران در کوه می کوبد
صورت من خشک از یخ
یخ سرما پوشیده تارش یک احمق
من با تن آواره ی گردن در گردنه چرخش سر
من را تو
تو تو تو
حلقه بساز از دودم
دیوار مرا دارد بشکن
من دورم تا را دیوارم خون شد از ضربه ی سر
من را اردنگی یقه بگیرم خانه کسی
تنهایی
راهم ده
من خنگم

حاجی بنده چی بودم
حاجی بنده چی شدم

(آصف/حاجی)

سیاهی لشگر ها و آدم های غیر مهم را چه راحت می کشند در فیلم ها.
"من را نکشید. من خوب نقش احمق ها را بازی می کنم.
تو را خدا فقط یک صحنه ی دیگر."

تا حالا دلتان خواسته انگشت های یک نفر را گاز بگیرید؟ یا شکمش را بلیسید. یا دود سیگار را دهان به دهان کنید با کسی؟

کتاب های بلند نمی توانم بخوانم. انگار خیلی تهش دور است. آن قدر است که در راه می مانم و هرگز نمی رسم. و این ترس باعث می شود نتوانم بخوانم. حوصله اش را نداشته باشم.

من می خواهم بخوابم. ولی نه تنها.
من می خواهم نه تنها بخوابم ولی نه آرام و معمولی.
من می خواهم نه تنها نه معمولی
در تقابل سختی بخوابم.

من
چرا
و
توی ما تحتم
هوا ابر
سرمه ای
با سیاه
و سیگار
من ماچ می خواهم
و نمی دانید هرگز چقدر یک چنین چیزی می تواند مهم باشد
مهم
هه!

نوزاد زیر زمین هندوانه را چه می داند از حلزون
زارم زبور مقدسی بود با صدای خوشی
زندگی زود تر از زمینم به خاک آمیخت
من همین کس شعر هایم که هیچ جایم درست نیست

داستان من هیچی تویش نیست. یک آدم که هیچ کار نکرد هیج جیز نشد و با هیچ چیز خو نگرفت.
بعد 5 سال کیریس دی برگ گوش دادم و حال کردم. آدم گه که می شود چه بلا های دیگری که بر سرش نمی آید.
نمی دانم چقدر گه شده ام. اما نمی توانم با کسی ارتباط بر قرار کنم. نه اینکه به پوچی فلسفی رسیده باشم و نخواهم و از این حرف ها که از سر من هم زیاد است. می خواهم. اما نمی توانم.
بعد مدت ها دوباره هوس دو تا پستان کردم که وستشان اشک بریزم. نمی دانم ولی چرا خنده ام می گیرد. مسخره ام می آید. ایستادم به خودم نگاه می کنم و و مسخره می کنم و اشک را پشت چشم هایم می خشکانم.
لب هایم را بکشید
چشم هایم را بمالید
لباس هایم را در بیاورید
من را سخت نگیرید
من له شده ام
اما لگدم نکید لطفن
من آدم گه ابلهی هستم
من را دوست داشته باشید

سیگاری بودیم
کبریتی هم شدیم
در دالانی که باد خاموش
می کرد و سکوت گوش
می داد
فندکی نبود
اگر بود چراغی را تا با نان و پنیر و هندوانه
شیرین و شور
خواب ماهور را می دیدیم
و می خندیدیم

تو می گفتی: "ما را تا کجا بردند
تا کجا را ما بردند
تا ما را کجا بردند"
و می رفتی که می گفت کاسه ی چشمم:
"کجا؟
تا ما را بردند"
الآنه بر می گردیم

کلاغک مرده دیگر وعظ نمی کند
ساده پر پر می شود بی پرپر
و خواب نمی بیند
دیگر
گُر نمی گیرد
دیگر
گَر شده است
ان یکاد الذینَ کفرو
شده است

کیبوردی می ماند و بردی
همه خوابش
فسق هایش
سق سیاهش
و من دیگر های
چگونه این چنین به چه درد
خورد خُرد شده هایش

مو قهوه ای دوستِ بیچاره یادش بخیر

به دنبال دنباله هایی
می افتم
روی زمین
خاک می خورم

خیال پستانها بالای شکمت - که لیسیدم
مکیدم و زبانت را با لبهام

نمی من گویم شعر
نمی من خوانم شعر
می من می من خواهم را تو را تو مست
تا دیگر هر که چه هست

چند بار
بشمار
Enter را فشار
ندادی

خونه ی من هم سیاه است
سیاهی از توی چشمم زده تو
توی حلقم هم سیاه است
سیاهی تو معده و رودم زده از راه حلقم
توی سینم هم سیاه است
سیاهی به فلب من هم زده از توی آئورتم
خونه ی من هم سیاه است

شرتت را در نیاوری
من خسته ام تحمل ندارم
پس می افتم

دنیا سخت است
بوست کنم؟

نه
سینه بند هایت را،
من در بیاورم
اشکالی ندارد؟

صحبت های جور وا جور
با قیافه های ناجور
به من قهقه میزنند
و من
قابلمه مسی سوراخی
که گوشه ی انباری
مثل گرامافونی زهوار در رفته
زانو به بغل گرفته ام

حوصله ی هیچ کدامتان را ندارم
هیچ یک
به آواز های من نخندیدید
هیچ یک
به سکوت هایم قابلمه نزدید
به خستگیم
نرقصیدید
من پستان های گرمی می خواهم
تا اشک های خشک من را پاک کند
تا ابلهیم را
توی هاون آرد نکند خمیر نکند با آب هیچم به دهان وا رفته ام نریزد
من دهان دیگری می خواهم بشنفم
برای من قهوه جوش بیاورید
من از این شعر ها متنفرم
هیچ نمایش تازه ای ندارند کلمات توشان