.comment-link {margin-left:.6em;}


این قورباغه ها
که با هم
همه
قور قور می کنند
شب
زیر پنجره
در آبگیر کنار خانه ی ما
خواب را
تنها
می رقصانند

من خیلی زیاد ننوشیده ام
گرمم
خوابم را بردند از پیشم

یکی از خودشان
بامن
برقصد لا اقل

When I was conceived.
No, stay.*
* Two phrases from the movie "Stealing Beauty" by "Bernardo Bertolocci" said by "Lucy"


از همه بدم می آید
به همه حسودیم می شود
هیچکس را آدم حساب نمی کنم
اینجوری شده ام
به همه شک دارم
همه دشمن اند
به سگی میمانم که کفش کسی که بهش یک تکه نان کپک زده ی خیس داده
می لیسد
هیچی نیستم
هیچی هم نیستم
می چرخم
گیج می خورم
از همه بهترم
برایم مهم است که چرا تحویلم نمی گیرند
آشفته ام
تضادم
همه ی اینها هستم
غیر اینها هم هستم
من
کی هستم؟

بچه ی مارمولک
آنقدر شفاف بود
که آن طرفش را میشد دید
و تنها مارمولکی بود
که در خانه ی ما
دم داشت


میخواهم
امشب پیش تو بخوابم
حالم بده
با تو بخوابم
بازم بد خواهد بود
اما مهم نیست


دمپایی ات را روی پادری بمال
بعد بیا تو
به کثافت کشیدی همه جایم را


سیب زمینی دماوندی
سیب زمینی دماوندی
کیلو سیصد
پیاز صد و پنجا
بیا تموم شد
خونه دار و بچه دار!


بارسلونا – الاوز چهار بار زدن به تیرک. همش داشتن حمله می کردن ولی آخر هیچ.
لعنتی!
آدم تو زندگی دلش به چی خوش باشه پس؟


دیوانگان پندم دهند
در هزار راهه ی ندانم به کجا
ایستاده ام
منگ
گیج از
به کدام شدن
ز کدام آمدن
کجا بودن

سگ همسایه که شب ها پارس می کرد
و مرا می خواند
و دیگر کلاغ ها
که رفتند
و من
ماندم

آشتی با کدام سویم
چرا
این چنین به درازا شد
رفتنم؟
هان؟

کجایند
کودکان سنگ پران کو چه ی ما
پس
کی می پراندم؟
پس
کی می کشدم؟


قیافه ام درد می کند
خیلی مرتب بود
تو هم ریختی اش به هم
دیشب ها را نمی گویم
و هفته های پیش
و ماه های پیش
مرگ سریع
مرگ آرام
آرام
دراکولا هم نشدم
سرگردانم ولی
از دیوار ها هم رد نمی شوم
آواره ام ولی
قبرت را نشانم ده
تا آرام بگیرم


گنجشکک اشی مشی
لب بوم ما نشین
خیسم نمیشی
می کشنت
نمی خورنت
پیش سگتم
نمیندازنت
پیش رفیقت
بخواب خواب ببین
بی خیال ما و
حوض نقاشی


بعضی وقتها
مغزم متوهم می شود
درد می گیردم
سیگار هم که روی دستش خاموش می کنم
ولم نمی کند
خوب است


دستم را که می گیرم زیرش
بوی گند می گیرد
شیرش را ببندید
برقش را قطع کنید
از اینترنت دانشکده که مهم تر نیست


دلم می خواهد
خورشید را ماچش کنم
بغلم کند
سرم را بگذارد روی سینه اش
دستش را بگذارد روی سرم
در گرمایش
گریه کنم...
سینوسی شده ام


مشکل بزرگی دارم
بزرگترین مشکل زندگی من این است
نمی توانم صبح
از خواب بکنم
به کوه بزنم


بی تو دیگرم سر آن نیست
بی تو حالم خوب است
بی تو آزاد
خواب می بینم
آبجو می نوشم
مممم
چه خوشمزه ست

خوشحالم
با اینکه
هزار هزار
سرم را پهن می مالند
مممم
خوش مزه ست


بالا که بروی
مردم پایین اند
نباید فرصت را از دست داد
بشاش روشان
از این کار به سر شوق می آیند


و دستم
که به او خورد
صدایی
در شکمم پیچید
پیچید
پیچید
وا شد

و نه من او را خوابیدم
نه او را من بوسید


می گفتم
چیز های خوب را دارم
آرام
آرام
کشف می کنم

چقدر خوب است خواب
وقتی چیزی را دودر می کنی
برایش


دهانت را که بوی بد می دهد
بیشتر دوست دارم ببوسمت


دلم می خواهد دستم را که بالا و پایین می برم، به هر شش تایش بخورد. صدایش خوب است. بلند است. غم دارد. خشن است. شاد است. دیگران هم سرشان درد می گیرد. نمی فهمند آخر.


دلم می خواهد دو ساعت و نیم بخندم
دو ساعت و نیم گریه کنم
حرف که بر ملاجم سیر و پیاز درو می کند
با تو

نباش لطفن


این بار شعر نمی گویم
تو بدی
بد تر از آنکه فکرش را هم بکنی
نه با من
با همه
با خودت
با من
اما خوب است که
فکر می کنی خوبی


آنچه روی دیوار نوشته بودند
آرزوی خوب بود
برای دشمن شان
که در صندلی مقابلم
در ایستگاه مترو
دخترکی
او را گاز میزد


خوابم نمی برد
و خوابم که نمی برد
مزخرف می بافم

کلاس های صبحم
برای همین
همیشه دودر می شود

کلاس های بعد از ظهرم
نمی دانم چرا


نوک انگشتانم
چون شمعی
روشن شده
مثل E.T.
در فیلم اسپیلبرگ

ماه که در می آید و فرو می رود
من بیدارم
مانند مرغ حق
که سه قطره خون از گلویش چکید

و بالاخره می فهمم
به چه فکر می کنی
در زیر سایه ی افرا

و بدان
که این
زیبا ترین عاشقانه ایست که نوشته ام


وبلاگم دارد به گند کشیده می شود
اما
چقدر لذت بخش است


من اینجایم
تو آنجایی
بی خیال
باز هم می شود با هم بخوابیم
کافی است
یک شب
امتحان کنی


من بوی تو را دوست ندارم
چون نوشته هایم آن بو را می دهند
من نوشته هایم را دوست دارم
چون بوی تو را می دهند


دستم می اندازد. انگاری شاخ دارم یا نوکم از او دراز تر است. می گوید سیاهی. مگر سیاه چه اش است؟ خودش مگر چه رنگیست؟ میگوید ... آخر چکار کنم. همه اش برق می زند، نمی توانم جلوی خودم را بگیرم ازش. برایش هم که آواز می خوانم دوست ندارد. عصبانی می شود. به خدا خیلی خوب می خوانم. بهترین چیزهایی را که می دانستم برایش خواندم. بهتر از همیشه.
چرا از من خوشش نمی آید آخر؟ مگر کلاغ ها چه عیبی دارند؟ همه با هم فرق دارند، حالا شاید آنها یکم بیشتر با بقیه فرق دارند مگر عیب است؟ خودت با آن نوک درازت ... (که خیلی خوشکل است) ...


خشم دروغین تو
سفیدی تخم مرغم را
مداد
سیاه کرد
اما
من که تخم نمی گذارم
فقط
می خندم
گریه می کنم
قلبم می زند


من را
تو بدی
سلام داد
تا به کی اینجایم؟

خیال
لالایی
نمی گوید
سلام


تورا بیشتر از کلمه هایم دوست دارم*
اما آنها را
یا نمی گویم
یا سانسور نمی کنم
تورا
ولی
سانسور می کنم
آخر آنها مال من اند
اما
تو نیستی

*کریستین بوبن // مسیح در شقایق


بعضی وقت ها
آنتی ویروست را
هر چقدر هم که آپدیت کنی
ویروس می گاید

ویروس من
رفت
اما
من
هنوز
مختلم


زمینم را به کسی اجاره نمی دهم
زمینم با زمینت
روی هم
چند؟


بیفایده است
شاید
میدانم
اما
دوباره شماره ات را می گیرم
تا ریجکتم کنی


احساس بیهودگی هم چیز خوبی است
مخصوصا وقتی
که اطرافت
پر از باهوده هاست
بدی اش تنها تو ای
که به سرم نوک می زنی
و
من
که پرپر میزنم


به قول میر حسین اگر خدا و پیغمبر نبود
در ایران فیلم ساخته نمی شد
امشب رفتیم بید مجنون دیدیم


راضی نگاه داشتن دختر ها سخت است
مثل بچه های پنج ساله می مانند
از عاقل ترینشان
تا آن خل و چل هاشان
کلا سخت اند
حوصله می خواهد
خیلی
تا حلشان کنی
من هم که ...
برای همین است که یا خودم بی خیال می شوم
یا آخرش می زنند زیر گوشم


راضی نگاه داشتن دختر ها سخت است
مثل بچه های پنج ساله می مانند
از عاقل ترینشان
تا آن خل و چل هاشان
کلا سخت اند
حوصله می خواهد
خیلی
تا حلشان کنی
من هم که ...
برای همین است که یا خودم بی خیال می شوم
یا آخرش می زنند زیر گوشم


زیبا درخت گیلاس
در اندام تو می رقصد
چیست
در پس آن خورشید؟
در پس چشم و گوش و لب
در ذهن تو کدام پرنده ی عتیق می خواند؟

هوایم بد است
به زخمه ی کدام تار رقصیده ام به گود پیش؟
به کدام قله می سرم به کوهستان پس؟

در تاریک
نوشتن
چشمانم را به درد می آید

سلامم را
به چانه جلو انداختن لبخندت
برسان


در تو نبود که پایم ماند
هماره این را با خود گفته ام
و از آن که به شیرینی لبانت
دهانی شیرین نکردم
و اکنون که ذهن
باد میوزد و سر به دیوار میزند

نمی دانم چرا باد که میزند
و سپیدار که تکان می خورد
کلاغ ها که جیغ میکشند
حالم بد می شود
از استفراغ اشتیاق
خوشحال می شوم

پرنده ی درونت
از سرما
کوچ کرد
من
گرمم
داغم


من مهمانی رفتن را خیلی دوست دارم
آدم حوصلا اش سر می رود
حالش بد می شود
خیلی خوب است
بعدش بیایی خانه
احساس می کنی آزادت کرده اند


دیشب ها
که خورشید در نمی آمد
که ماه بود
تو نبودی

امشب
تو نیستی
خورشید بالاخره در می آید یا نه؟
ماه هست

من
چوب رختی در دستم
کراواتم آویزان است
مست هم نیستم حتی

شیشه ی تاریک
من در او پیدایم
او در من
هیچکداممان نیستیم اما

سلام من
آیا
میرسد آنجا؟


دور
دور
Far far away
دور دور
در دور دست
قورباغه ای
(نه برای من)
می خواند

به او بگویید
کلاغ ها
قورباغه نمی خورند

شاید
برای من
هم
خواند


آلبوم دیار
شهرام شب پره
بهتر از این آلبوم در موسیقی پاپ ایرانی وجود نداره
بهترین موسیقی
لیریک های مرگ
صدای شهرام
همه
غوغاست
اصلا باید اغراق کرد

البته شهرام همه کلاغه
فکر می کنم
هیش کی درکش نمی کنه
واقعا این مردم هم یه چیزیشون کمه انگار
فقط من سالمم!


زیبایی ات را متر کردم
دو وجب کم داشت
نمی شد باهایش چیزی دوخت


یک سطل آب سرد که بریزند روی سرت
زمستان
در هوای آزاد
از بس حالت بد می شود
که خوشحال می شوی
که هیچ کاری نمی کنی


حوصله ی آدم که سر می رود
باید بنویسد خوب
سیگار که نمی گذارند بکشی
خوب
وقتی هم که می نویسی
میگویند
تو فقط به سکس فکر می کنی

چه ربطی دارد آخر
همین را هم نمی گذارند آدم آزاد باشد
هر مزخرفاتی که دلش می خواد بگوید بگوید

اصلا آدم که حالش بد است
مزخرف نگوید پس چه بگوید؟

اصلا کلاغ را
در طول اعصار
هیچ کس درک نکرده
نمی فهمند چه می گوید
همه خیال می کنند
بد است
می گویند دزد است
میگویند سیاه است
می گویند زشت است
می گویند بد صداست
چرا آدم نباید کسی را که یک کم
با بقیه فرق می کند درک کند
فکر می کنم
اصلا
آیکیو
یا احساسات سطح بالایی نمی خواهد

حالا بگذریم
آخر
می آیی امشب
بغلت کنم
یا نه؟
اصلا
از دور بغلت می کنم
(اگر نخواستی بیایی)
من همین جام
تو تنها لونه ی همون درخته
خداحافظ
همون سپیداره رو میگما
خوش بگذره

سلام


خوبم
دستم درد نمی کند
حوصله ی درد سر را ندارم
وقتی نوک انگشت سبابه ات را بوسیدم
به من اشاره داشت:
- تو خبیثی

کوه
اگر تکه تکه هم که شده باشی
همه ات را می خواهد
همه ات را قبول می کند
کانکشن های لازم
را هم
بر قرار می کند
حتی اگر
اینطور بد جور
یکی
پاره پاره ات کرده باشد


من از یک شکست عاشقانه می آیم
چینی بند زن هم گفت بند نمی خورم
رفتگر گفت تکه هایم از زمین جمع نمی شود
مادرم گفت تو عاشق سر بهشتی
کلاغ ها ی محله دیگرم تحویل نمی گیرند
داستانی که جلوی آتیش باید می گفتم
شروع نشده تمام شد
دیوانه نشده به تیمارستان بردنم
حالا
هستم
کاری داشتی
توی همون لونه ی تنها

و این نوشته ی عاشقانه هم
مانند بقیه شان
مزخرف شد


من کلاغم
خوبم
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
خوب ها را دوست دارم
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
یک رنگم
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
من دارم میمیرم از آهک هایی که توی جوب می ریزند
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
من نواده ی طرقه ام
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
من مترسک ها را دوست دارم
اما هیج کس ازم خوشش نمی آید
من از همه خوشم می آید
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید
من کلاغم
اما هیچ کس ازم خوشش نمی آید


آدم برود بوق بزند بهتر است
خودم را می گویم
سو تفاهم نشود
باز می گوید چرا می زنند زیر گوشم
نزنند چه کنند
وقتی زبانت گم است
خوب خیال می کنند داری بهشان فحش می دهی دیگر
می زنند زیر گوشت
گربه را هم اگر دمش را ناز کنی
هر لحظه ممکن است پنجول بزند زیر گوشت
شاید هم روی گوشت
پنجول گربه هم بد چیزی است
به خدا
جایش می گویند میماند
زشت می شوی
دیگر هم
هر وقت به اینه نگاه کنی
میبینی اش
جایش هنوز روی دلم است
میگوید پاکش کن
انگار دست من است
گربه که پنجول می کشد جایش می ماند
خدا حافظ
جایت اما همیشه هست
با این که خودت نمیدانی
با اینکه نمی فهمی
یا شاید نمی خواهی بفهمی
هیچ کس مرا نمی فهمد
حتی تو هم

سلام


تو
قورباغه
زیر پنجره ام
می خوانی
لای انگشت هام
فشارت می دهم
خفه
که شدی
تویت
که بیرون ریخت
بالا می آورم
رویت
باشه؟


من هم قدم کوتاه است
هم سابقه ی مدیریتی درست و حسابی ندارم
ریش هم بخواهند می گذارم
پس چرا ا.ن. من را به وزارت انتخاب نمی کند آخر؟
مگر من چه از بقیه شان کم دارم
تازه شاید از خیلی هاشان کوتاه تر هم باشم


بار ها گفته ام این را که دیگرم تاب و توان نیست
دیگرم توان نیست
بازی
بازی
تا چند
خیالبارگی را
به بوسه ای بر دستان «این چنین است» به خواب کردم
خوابی خوش و آهنین

*
گذرگاه های ساکت و بی عابر
تو در تو
در دمادم سلخ آفتاب
به گام شیرابه گون
پیمودن
به هزار سراب غره و سلخ
به کدام بی سمتی
به کدامین گوی بلور
راه باید برد
(لیسک وار)

*
مرا خیال
بی هدفی نیست
درونم همه آماس سندان است
به پتک هزار ضربه ی قهر و آشتی ...

*
خوابم نمی برد ...

{ عفونت از صبری است
که پیشه کرده ای
به هاویه ی وهن**}


** از بامداد


!!!
بیزارم از شاعران، چه کهنه چه نو. اینان همه در چشم من تنک مایگان اند و دریا های کم ژرفا.
کمی شهوت و کمی ملال: مایه ی بهترین اندیشه هاشان جز این نبوده است.ُ
اینان در چشم من چندان پاک نیز نیستند. همه آب هاشان را گل آلود می کنند تا ژرف بنماید.

چنین گفت زرتشت - بخش دوم – درباره ی شاعران


آخر آدم چقدر می تواند اسگل باشد
دو دو تا خوب میشود چهار تا
آنوقت آدم می رود مست می کند
به طرف می گوید
من می خواهم در اولین فرصت* با تو بخوابم
آخر درست است آدم به کسی که می پرسد آن را این را در جواب بگوید؟
خوب می زند زیر گوشش
حرفی هم ندارد
دمش گرم که به فحش فریاد بر نداشت روی سرش که رسوا کندم
یاد راسل کرو توی فیلم a beautiful mind افتادم که دوستانش فرستادندش با دختره حرف بزند بلکه این اسگل هم بالاخره به نوایی برسد بجای اینکه به یک پیاله ابدوخیار با ویسکی مهمانش کند بهش پیشنهاد داد با هم بخوابند. آن هم قبل از سلام و معرفی خودش.
باز من به خدا سلام کرده بودم.
حتی اسم من را هم میدانست.
بعضیها نمی فهمند من چه میگویم
مسخره ام می کنند
اما مگر بد است
مردم این همه مزخرفات به کله ی طرف می بافند
این همه دوز و کلک و نقشه و خر کردن
خوب من بلد نیستم این حماقت ها را
اصلا خوشم نمی آید که کسی را خر کنم که باهایش بخوابم
نعوذ بالله من که با خر نمی خواهم بخوابم
من با همان که زیر گوشم خواباند می خواستم بخوابم
خوشم می آمد ازش
مگر بد است
آدم که نکشتم
یک کار منطقی است آدم با دختری که ازش خوشش می آید بخوابد
به هر حال
می آیی یا نه؟
من الان میروم توی تختم
معمولا تا سه و چهار صبح هم بیدارم آنجا
اگر خواستی بیا
خدا تو را به خیر کند مارا به سلامت

*شاید املایش فرست باشد. یادم نیست

Women are horrible
The way they smell and move
And stick out their bellies
It just tears me up
Form the movie : Through a Glass Darkly (Bergman)


می دانی؟
کلاغ* ها به چیز های براق علاقه دارند
چشمها تو خیلی برق می زنند
لبانت
صورتت
اندامت
اگرچه زیر لباس من نمی بینمشان
دندانهایت هم
آخر یک کلاغ چقدر می تواند خویشتن دار باشد
کلاغ است به هر حال
وقتی به صابون کنار حوض رحم نمی کند
می خواهی چشمهای تو را با لب و صورت و تن و همه ی متعلقاتشان را ندید بگیرد؟
میگویند کلاغ زا شکنجه که می خواهی بدهی
یک تکه حلبی بگذار توی یک ظرف شیشه ای در بسته
بگذار جلوی آفتاب



*می گویند
کلاغ
اگر نمی دانی بدان
که از نوادگان طرقه است
همان که به سمت خورشید پرواز کرد
وچون هزارمین اسم خدا را فراموش کرده بود جزغاله شد
از آن به بعد تخمه ی او به پاس خدمات جد بزرگشان در راه وصال
نیک سیما و نیک آواز و نیک کردار و نیک پندار شدند
و این صفات همه موروثی است از طرقه ی سپنتا کردار



فردا میرم بابل.
دریا
شاید جنگل
چقدر بهتر است از تو
حسودیت نشود
ولی با ان ها نمی شود خوابید
(این را برای خوشامد تو نمی گویم ها)
راست می گویم

دلم می خواست
می رفتم دریا
یا جنگل
آنجا
با تو می خوابیدم

شولی نار عشق
بر چیژ پوسم

--------------------------------------------------------------

می خوام دوباره برم بمیرم
صدای تنبور بهم گف
امروز
سر کلاس
چندین بار زنگ زدم
داشت میزد و می خواند
نمی شد خودت را تکان ندهی

سیمم که پاره شده بود
نخ نداشتیم
سرش را به گوشی
ببندیمش

چقدر بد است
که
یک سل نداشته باشی

اینجا نخ دارم
میروم
شاید
بتوانم ببندمش

صدای حیرانی هم هست

بستم


وقتی مردم موجودیت کلاغ رو درک نمی کنن می خوای من براشون از from dusk till dawn حرف بزنم؟

----------------------------------------------------------------------

پس چرا نیستی؟

----------------------------------------------------------------------

اعصابم خورده
نمی دونم از کدوم
دیشب بود یا پریروز
یه موقعی یه خیالی بهه سرت میزنه خوشحال میشی ولی ما تحتت که پاره شد می فهمی که نمی زد بهتر بود

---------------------------------------------------------------------

داشتم برای احمد تو دانشگاه (همین جور که داشتیم از دانشکده ریاضی به سمت تربیت میرفتیم) از سوپاپ ها زندگی و به خصوص موسیقی حرف می زدم. به جاهای حساسش رسیده بودم و عین همیشه با صدای بلند داد میزدم تا به جایی رسیدم که : "انقدر می کنه تو کونت تا گشاد شی" البته حرفم کاملا فلسفی و قابل فهم بود اما یه پسره و دوست دخترش که کنار شمشادا زیر سایه ی درخت توت نشسته بودن و داشتن دل و جیگر معامله می کردن نمی دونم چرا حرمت کلام عمیق من رو درک نکردن و زدن زیر خنده؟

-------------------------------------------------------------------

یکی مرا بغل کند لطفا
قیافه اش مهم نیست
اندامش
فقط
کمی
(از آن سمت که گفته ام)
لخت
با هم
در تخت کوچکم
دراز بکشیم
بی ارگاسم
تا صبح بخوابیم
...
یکی مرا بغل کند لطفا


گذشت
زیبایی های زود گذر تو
پیری کنون
آوایت به زوزه ی گرگی به گاه مرگ
یاد هایت
به وسعت آسمان
به پوچی لکه ی ابری کوچک به تابستان داغ

قلب من
تو را در گورستان دور ترین
به زیر سایه ی بیدی
کنار باریکه آبی
زلال
به تنهایی هماره ات می سپارم
تا دیگر کس نگویدم:
"او نیست؟"


مردم گیا
کندم
پس چرا زندم


Wilderness of pain

می ترسم
کمی هم بی خیالم
هدهدی از شب پیش
صدای پای کوژ پشت را
در چکچک نوکش
به وهم می لغزاند
و این صدا ها در گوش من
موریانه ای در تختم

راستی ...
چه کنم؟
با هدهد بخوابم
یا به برج، ناقوس گوژپشت را بشنفم؟
لیوانی مشروب شاید
اکنون
بهتر باشد

---------------------------------------------------------------------

سپیدار
به رقص غمباره ی باد
برگ برگ می افتاد

یادش به خیر:
"خوشا خشخش برگ های خشک"

گو
برهنه در آغوش باد می خسبی
یا به بستر برف سینه بند گشوده می لرزی

دیدار زنجره ها چه گفت با تو
کین گونه مرگش را به رقص می آیی؟
یادت نیست ...

--------------------------------------------------------------------

شعر، همواره به مستی

احسان رفت قدم بزنه
میگف
تابستون چه فصل گهیه
آدم حتی نمیتونه کاپشن بپوشه
{ چون می خواست واکمن رو بذاره تو جیبش
حالش بد بود
حال منم هست

دود عود گوش می کنم
می نویسم
می نوشم
گرم میشم
خوبه
آه!
آره خوبه

تو خوبی؟

گاهی وقت ها آدم فکر می کند کاری نکند بهتر است
گاهی وقت ها آدم فکر می کند کاری بکند بهتر است
گاهی وقت ها آدم فکر می کند که اگر فکر بکند بهتر است
گاهی وقت ها آدم فکر می کند که اگر فکر نکند بهتر است
گاهی وقت ها آدم دلش می گیرد
با اینکه دل ندارد حتی
بعضی وقت ها آدم ...
گاهی اوقات آدم نمیداند باید کاری بکند یا نه
و اگر باید بکند چه و چگونه
گاهی وقت ها آدم باید ساعت شش صبح بلند شود برود کوه چون به دوستانش قول داده
اما تا سه ی صبح از این افکار خوابش نمی برد
تازه آن کس هم آرمین باشد که اگر کمتر از ده ساعت بخوابد زنده نیست


دیر زمانی آوای گوژپشتی خواب آلود در ماندآب اندیشه های دود سیگار من
در بالکن طبقه ی نهم
نیمه شب
که آتشش در دستم جیغ می کشد ...
هان!
آری
که ناله می کند از دل
ربود
خواب را از من
چون کلاغ
که صابونی از لب حوض

----------------------------------------------------------------------------------

دلم گرفته. شراب لا اقل تا کنار بستر خوابم می برد.
کلام روی پیشونیم ورم کرده.
دلم می خواد برم کوه
انقدر برم که دیگه نتونم سر پا واسم
(حتی وقتی محسن دستم رو می گیره تا بازم برم)
اونوقت زیر آفتاب روی سنگای تیز دراز بکشم و تیشرتم رو بزنم بالا تا به شکمم آفتاب بخوره.
اونوقت فقط از اون لحظه لذت ببرم.
و دیگه به هیچ چیز فکر نکنم.

خوشم میاد هر وقت دلم بخواد میتونم کاری کنم که حالم جوری بد بشه که نتونم زندگی کنم. (نه اینکه الان دارم می کنم)

زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته ی کردگار چیست

و البته

حاجت مطرب و می نیست، تو برقع بگشا
که برقص آوردم آتش رویت چو سپند

--------------------------------------------------------------------

تو فیلما و کتابا همیشه یه جوری میگن: «همیشه یه امیدی هست» که انگار خیلی چیز خوبیه. ولی موقعی هم هست که یه نفر با تمام اجز و بد بختی با افسوسی خشن ناله می کنه که: «ز صحرای دل بی حاصل مو // گیاه نا امیدی هم نرویی»*

*بابا

-------------------------------------------------------------------

نمی دونم چرا یاد یکی از رفقای قدیمم (یادش بخیر) افتادم که می گفت دختری که می خوای بدونی درس حسابیه یا نه باید به شصت پاش دقت کنی و به دماغش. ولی خودم بر این عقیده ام که کونش مهم ترین نکته است که گنده و بد قواره نباشه. قلمی و خوش تراش بهتره (مث خودت).

------------------------------------------------------------------

یه ماشین از کنارت رد میشه با شیشه های پایین و صدای ضبطش تا آخر. با خودت (یا کسی که کنارته) میگی: «بی فرهنگ!».
اما هنگامی که هوا ملایم و مطلوب و خنک است، شما پشت فرمان اتومبیل نشسته اید و شیشه ها را پایین داده اید. باد گاه با شدت و گاه آرام صورت تان را لمس می کند. آنگاه از حجم صدای بالای موسیقی مورد علاقه تان که در صدای باد می پیچد، تا چه اندازه لذت می برید.