.comment-link {margin-left:.6em;}

چهار شنبه، 9 آذر 1384


داشتم توی orkut، testimonial ها را می خواندم. مال خودم مال احمد و .... یادم افتاد که قبلن بیشتر می خندیدیم. خوشتر بودیم...
الآن هم کسخل هستیم اما قبلن یکجور دیگر بیشتر بودیم.
آدم لحظه به لحظه بیشتر در تیرگی اینجا گم می شود. لجن می خورد توی صورتش و میداند پاک نکند بهتر است. نمی شود ولش کرد. هر کثافتی با خود کثافت های بعدی را می آرد. و تو نا خواسته در گه دست و پا می زنی. و هیچ چیز به هیچ چیز نیست.
هوس کوه دارم.آنقدر بروی بروی بروی که ... و بدانی که راه برگشت نیست و باید بقیه را هم بروی. و نمی توانی. و می روی. و دیگر نمی توانی. و می روی. باید بروی و دیگر نمی دانی که می توانی یا نمی توانی. چشمانت نمی بینند. همه جایت خالی شده. واقعن و حقیقتن نمی توانی.اما بایدبروی. و، می روی. یا آرام با بیشترین لذت ممکن می خوابی. یخ می زنی. می میری.


من دوستانم را نیست
که میدانی
تا دخترکان دور
دوستانی صدای شمشیر ها شان
از عتیق
چشم چپ من شکافت
و پاشید
مایع لزجی رو لبانشان
و دختران دیگر نبوسیدند
تا خون بکارت خویش
بر لبان دوستان ماسید
و تا دوباره زنان زیر لحاف
خون خواری شمشیر ها
تا پیروزی شر
بر خر

سه شنبه، 8 آذر 1384


من تنها تو نمی دانی
قشنگ دردناک است
آی
چقدر درد می کنم از تو
مرا باند پیچی کنید
خون می آید از چشمانم
از لبانم
از انگشتانم
من در آرزوی گرمی پستانهایت خواهم مرد
یا ورق خواهم خورد
آری
تو، تن ها
من، نمی دانم


آس
دل حکم
بی بی روی سرباز
نه به شش سر شد
با دولو سرباز خواج را برید
بی بی پشت شاه پشت آس
کوت

دوشنبه، 7 آذر 1384


توی چشمانم درد می کنند که تو را
سلام خانم لبتان هنوز هم صورتی پر رنگ است؟
من خسته سیگارم را نای کشیدن
کسی نگفته بود چانه تان به خنده چه دلرباست؟
زولیده نیمه شب لحظه های صورت تو را می گردم
چه خوب عصبانی می شدید، یادتان می آید؟ وای که چه ذهنتان خوشمزه است


مدادم ته حلقم
چشمانم را می بندم
مقابل پنجره ی سرد
شعری خواهم
که تو با
بتوانی
خود ارضایی کردن

یکشنبه، 6 آذر 1384


من تو را نه ...
من آرزوی
من حماقتم
آنسو ترک پستان های گرد بالا پایین می شوند
من تو را نه ...
من آسمان را نگاه چند وقتی است
من زمین را
لبخند ها زیر چشمی به سوی من اند
من
تو را نه


همه
دور دور
آوازی ست
که صدایش غم دارد
سار ها دورش می گردند
گنجشک ها جیک جیک می¬خوانند
آنسو تر از
ماری دارد می آید


و دوباره بود
و دور سرم که می چرخید
آسمان آبی گله گله ابر داشت
درخت سبز و زرد بود
و توی ذوق می زد بوی خورشید
پرسیدم
من دوباره چرا؟
خندید
خندید
و بلند تر خندید
و باز دوباره بود

جمعه، 4 آذر 1384

روی قایق بودیم. تیر خورد. من درد. عباس، مرد. داشتند نزدیک می شدند. پام. درد از پام می آمد بالا. با دست گرفتمش. استخوان. به گوشت آویزان خرد شده بود. وگرنه اسیر می شدم. چاقویم تیز بود. بریدن گوشت راحت درد داشت. گذاشتمش. با یک پا می شد. شنا. فرار کردم. وگرنه گیر کثافت ها. نیفتادم.

* برداشت آراد از خاطره ای از کسی که نمی دانمش (از احمد[+] بپرسید کی) و اسم را هم از خودم ساختم.


و او باز می گفت
و گفت
و رفت
و ما به قدم هایش
چشم
و دانستیم
که همیشه هست
آنچه بود می گفت و نبود
بلوا

پنج شنبه، 3 آذر 1384


فوت صورتت را به هم ریخت
من دوباره چیدمشان
کج و معوج شد
من گریستم


که چشمانم
روی شکمت
می غلتند
نور تنت می زند
و من باز
اشک می آیم

چهار شنبه، 2 آذر 1384


و من نمی دانم چطور بود که
و من نمی دانم
تنها آفتاب توی چشمم نمیزد زیر گوشم
من اول بودم که آخر سر دستم را ساعدم را روی چشمانم بستم
و من کورم
و من دارم آوازی می خوانم که کلاغ ها هم همه از من بهتر می خوانند
من کاغذ پاره ی کتابی را خوردم دیشب که مثل بز شده بودم اشک
اما معده ی یکی داشتم می خوابیدم که صدای ممتد و تیز چاقو را روی کف دستم نقاشی کردم صورت تو را
و من برای خاطر خداحافظ ها هر شب گریه می کنم توی صندوق صدقات آب نریز
و
نه
من دارم در خودم بالا می آورم در خودم
من
آه

سه شنبه، 1 آذر 1384


دارم در مغزم پوسید فکر کار کثیفی یا تمیزی دختر؟
من شعر را و شعر هیچ را و هیچ اعصاب مرا.
سیل می آید خون خون
رگ هایم می سو زاند آتش خشک می شکنند.
من پوسیدم یا دارم جوانه در اثیر می زنم زیر همه چیزم؟
درد دارم اینجا آخر، زیر بال چپم یک چیزی می اید بالا هی
من طلاقت خواهم داد به یکی دیگر.
من زن پاک نمی خواهم تنها با من سست شوی در یأس.
من دارم بیهده می گویم می آیم خواهم رفت تا تمام پستان ها را در بنوردم حتمن.
راستی، من دوست دارم هم؟


می خواهم ننویسم دیگر
می خواهم
نمی توانم چرا ولی
دارد خاکستر ها توی تنم
باد می زند
من به کدام سو ایستاده می شاشم
آهای
خام خام
جزوه هام

دوشنبه، 30 آبان 1384


برگ می ریزد با آهنگ
بر حجم باغ پاییزی درختان سپیدار
بر خاکی گذرگاه درختان صنوبر
و در حوض سنگی که ساختم آن دور
هم اکنون
انتهای گذر
باد و برگ ها روی اب می رقصند
و آن پشت
خانه ی آجری نیمه پوسیده ی من
که در آن
ویالون می خواند به روی گرام
مو سیقی قدیم
من آنجا هم تنهام


بی وقفه
صدای من
روی تن
و تن های شان
همه گریان اند
سلام ای تلخابه
ای زوال مزمن مسموم
زبان من
نه چرا
زبان من
نه کدام
زبان من
نه کجا
زبان من
نه چگونه
زبان من
یستاده زیر درختی
به باران اسیدی
تمثال های مرمرین محو را


چشمانت را ببند
و مرا تصور کن
مرا تصور کن
نخوان دیگر ین را ببند
ببند.
بستی؟
مرا روی مغزت نقاشی کن حالا
آرام آرام
ببند دیگر نخوان این کثافت را ...
نمی شود انگار
بی خیال
به خودت فکر کن
بهتر است برای همه
درد است اگر چه برای من

شنبه، 28 آبان 1384

می آیی اینجا
می آیی می بینی اینجا
می دانم می آیی می بینی اینجا
از آنجا
من چگونه ببینم تو را پس
این عادلانه نیست
چه حرف های بی اثر حماقتی می زنم من با تو
تو را نشانم بده
آرام آرام
Stripper من باش
شب ها که سیگار می کشم


خیابان ها می روند به آن سو
دنبالشان کنی اگر
می فهمند
کج می کنند راهشان
و تمام شاخ ها
رشد می کنند
آخرشان
مرا با خود نبرید
من خواهم مرد
من شاخ دارم
من ماغ


مقصود
تا دیروز
و در راه های اعصابم
به نخاع
به درخت
به مخ
بوران یا طوفان شن
چشم بست باید
و منتظر قطره ای شیر
از پستانی آویزان
کدام سو راه است
از من را

جمعه، 27 آبان 1384


ما
ست
مالی
جنسی
روانی
شدم


و تو
اینگونه بودی
پروازک من


ما به سوی پرندگان امید
می شاشیم
و کتاب هامان
می بوسیم دستان ظریف شیاطین شهوت را
ما
به تنهایی سیگار
و به تماشا می کشیم

پنج شنبه، 26 آبان 1384


سال ها
بشمار و بشمار
ساعت ها
بشمار و بشمار
سال های دیگر
باید تحمل کنی
ساعت های دیگر
باید تحمل کنی
- کسی مجبورت نکرده
می خواهم
زیبا ترین صبح زندگی ام را
تماشا کنم
تماشا کنم
دو سانس
پشت هم


راست می گوید آقای چهار شنبه بود.
یادم نمی آید.


ساعت چار صبحه تقریبن. نمی تونم بخوابم. نوشتم. یک فیلم مزخرف هم دیدم. اما باز نمی تونم بخوابم. وصع معدمم خوب نیست. نمی تونم سیگار بکشم. نمی دونم چیکار کنم. من می خوام بخوابم. آخه چرا؟
این فقط یک نوشته است. برای اینکه وقط بگذره.
من میرم بخوابم.


چه چیز مهم تر از آن است در زندگی؟ چک رفت جام جهانی. یک فنجان قهوه ی تلخ در یک کافه در هفت تیر. و صدای شلیک همان هفت تیر که می رود توی قلب طرف تیرش. کدام طرف؟ خوب همان هفت تیر دیگر. که می خندید. و آب پاشید روی سرتان. از خواب پریدی. روی شاخه همان سپیدار نشستی. و آن فکر لعنتی آمد پیشت. می گوید کجا نشستی؟ می گویی جلوی کامپیوتر. و یک buzz می فرستد. گوشت زنگ می زند. می گوید این را تو فرستادی؟ تاریخش مال دو سال پیش است. می گویی دو سال پیش فرستادم. می گوید تکرار. و یکی می گفت. مرگ پایان تمام پرسش هاست. اما چرا با ذهن من در یک تخت نخوابید؟ و گوشت از فشار هد ست درد می گیرد.


به آستین بخار شیشه ی بارانی تاکسی را کنار زد
نگاهی به آسمان داد و
به ملوان جوان
در باد به فریاد گفت:
"بادبان ها بگشایید
به سمت مورچه ای که از هفت سوراخ...
نه
از شش تو
بیرون می آید.
و دانه ای بر آرواره اش جوانه زده.
به سمت مخالف."
وبادبان ها گشودند.
با سبابه ی خیس
به دوردست دریا نگریست
"حیف
سخت راهی است
با این باد های موافق"


بیچاره ماهیتابه های نچسب
درک می کنم شان
حد اقل
خوبیمان این است
به راحتی
که خوب شسته می شویم زود

چهار شنبه، 25 آبان 1384


بی پیر سرمای شمالی ها
دستانت در جیب خیال من
گرم، ولرم، سرد، محو


لال بمیر
مردک پاره
چه بلغور می کنی؟
گفت:" باران می آید چند ساعت دیگر"


با Huffman
نوک پستان هایت را
Code کن
و برای من بفرست
مطمئن
خوب می داند انگشتانم
Decoding BTree اش را


دارو هایت را بخور
کیهان دارد باد می کند
دوباره
اما
نمی ترکد بغضم

سه شنبه، 24 آبان 1384


کفچه کفچه
سرخای آتش
بر کف دست به دهان می برم
که انسانم.
انسانیتم وا شویید
تا زاغکی گردم
مسخره ی کلاغان و
خنده زننده به انسانیت انسان
به تنهایی خواهم مرد
کناره ی جویی لذیذ
گربه های خاک گرفته را


Malena را دیدم دوباره. یاد Dogvill افتادم.
همه شان را بکشید.
تو رو خدا بکشید.


آدم هم متاسف می شود که چه آثاری هم ناراحت که چه رو به زوال و هم نا امید می شود که چه بن بست. [+]


تو بودی
که هزاران گلبرگ بودی
بر آسمان زمان من
بودی
کنار به کنار عصر ها ی خیال و غمباد
نبودی
ولی
بودی
نمی دانی
که چه بودی
شب ها که نیستی
من برای چه تا بوغ سگ
با صدای خروس می روم که بخوابم
نمی دانم پروانه ها
چند ساعت از شب که گذشت
بال هاشان را
روی چشمانم باز می کردند
که تو بودی؟
هیچگاه
مرا
حتی هیچ گاه
اگر چه نبودی
بودی
نمی دانم اما خواهی بود یا نه
و مسئله این نیست
اما
دست راستم
بر تمام کثافات عالم
که تو هستی

دوشنبه، 23 آبان 1384


منم اینگوشه دارم زار می زنم
عزیزم
تو داری حال می کنی بهت می گن چه خوشگلی؟
من دارم اشک می ریزم غم می پاشم
عزیزم
تو جلو یکی دیگه تو آب چشمه سینه تو می لرزونی؟
هعی!

یکشنبه، 22 آبان 1384


ادبیات جدید به هرچه موجز تر شدن مشتاق است. پس شعرا دیگر نباید مانند قدیم ها تمام شعر را. لازم است فقط جاهای خوبش را مخصوصن لای پای شعر را (یا گاهی پستانش یا ... را) بگویند. بسته به سلیقه.


و در آستانه
ستاند
پستو را


مرا
قطره قطره بر
باران
دانه دانه بپاش
تو را


و آسمان
بزرگ ترین انگشت
تنها مقابل چشمانمان
و در ما تحت
میونی پیر
چیغ می کشد برای برگ های آبدار
و موریانه می رود بالا از چوبش
به کدام ستاره ی ماوا
می گردد
سیاره ی تخم های ما


پرده از صورت
لباس از تن
لجن
لجن
میدانی که
من
ولی دیگر
کتاب در دست
آرام رفتن
از مقابلم
کار من
اثباتِ به تخت
و درنا ها در دور دست ها
منقار می کوبند

شنبه، 21 آبان 1384


آن پشت
باد ها در سرما تکرار
تکراری
و تق تق شیشه لای دندان پنجره
در خفای خیالی پارک
هم را می بوسیدند
و رفتند
تا من و نیمکت زرد
در چشمان هم
لبخند اناری را شطرنجی کنیم


به ریزش تداوم باد
پشت پنجره های بارانی
می ماند
سر گذشت دوده زده ی دود کش بی بخار،
من.
چگونه عکس بریده ی او را
از طاقچه پایین کشیدم
و هندو وار بوسیدم و سوزاندم،
و خاکسترش را
به همین
باد دادم.


اعصابم درد
انگشتان پایم سرد
کلماتم خس خس می کند
آنفولانزای مرغی
بدون مرغ
درد دارد مرد


اگر امکانات بود شاید من راننده ی رالی می شدم. رهنماو مکانیکم هم یک زن خوشگل تعیین می کردم. خیلی شاعرانه می شد. از نوع خوبش.
آخه 12 تا شرت یک دفعه می خرند برای آدم اولی شان را که می پوشی تنگ است. با بقیه چه کار باید کرد؟

جمعه، 20 آبان 1384


آهان!
همینه.
بذار.
همه ساکت:

شمیم گرم تن تو
تو تو ی گلبرگچه های یخ زنده من

ااااه!
نع.
شاعرانه.
کس شعر.
اما شاید
این:

بوی عرق لای پستان هایت
مثل شاش شتر در صحرا سیرابم

خیلی...
کثیف شد.
حالم به هم خورد.
خوب
پس
آره

سیم سیم برق می گیردم که تو باشی
آفتاب می آید به پنجره
می کوبد با باران
که "کجاست؟"


گفتم : اینجا هر چقدر از ابد تا ازل اگر منطق بریسی و فلسفه ببافی باز هم به هیچ جای دیگری نمی روی. بیا پس همین کنار خیابان باران نم نم می آید خیس می شویم آرام آرام سرد می شویم گرم می کنیم هم را همه به ما نگاه می کنند با انگشتشان دورمان خط می کشند ما هم می خندیمشان. روی زمین خیس خاک گل می شویم.
نگفت. با انگشتش (ناخنش لاک قرمز داشت(قشنگ بود)) دورم را خط کشید. رفت.


سست شده ام
سخت
بر من می باری
یادت می آید
آواز سرما را
نه گریستنت
کنار من بیا
بخواب
بخند


باران نمی آید
اما
ابری است
برگ زرد
نه افتاده
هنوز


سر و صدا زیاد است. همه جا زیاد است. همه جا زیاد است. حتا وقتی تنهایم زیاد است. خفه شو. شما چه می گویید. لطفن آن دهن نحستان را ببندید. من دارم جدی می گویم. من اینجا زیاد سر و صداست. من ... تحمل ندارم .... دیگر. دیوانه ... دارم...

پنج شنبه، 19 آبان 1384


آزار دارد میبیند آرمین
چیز دیگری نیست که ببیند
مگر
اگر
ولی
زیر تخت سنگ لانه ی مورچه ها بود
تخت سنگ را تو بر می داری؟ ... لطفن
من
زورم
نمیرسد
به خدا


دارم میزنم زیر گوش خودم
آفتاب می زند توی چشمم
و اشک می ریزم

من احتیاج دارم


میان دو سیاهی می زند خیابان سمت راننده برق می زند تا بوق که زدی می آید سوار شود کنار پارک نوشت ممنوع.


خیال می کند من اینجا تنهایم
زکی
من اینجا
خیلی تنهایم

چهار شنبه، 18 آبان 1384


کنار به کناره
با هزار پای افتان
به خیال ها
به کرانه
ای.
او
Hollow
اوج خدایان در سینه بند ها
تمام شیاطین
در میان ران هایش
آشتی با خدایان با شیطان
با
روح
خدایان، قهر و خلد
تن
شیاطین، آتش و خمر
پس سر به کدام سو کوبیدنم
من باید


بندیل بسته
آسته آهسته
تا شایدی که رفت تا اما
به لاکنی که برد تا ای کاش


چرا نمی دانم جدیدن همه را درک می کنم غیر خودم.

دوشنبه، 16 آبان 1384


من
گاوم
ماغ می کشم
من کلاغم
قار می زنم
من آرمینم
می شاشم تمام آبهای زمان را
که به خوردم دادند


داستان زندگی یک کلاغ پیر را
چه کسی باور خواهد کرد؟
که می فهمد که چه می گفت
چه می خواست
چه فکر می کرد؟
تنهاست کلاغ پیر
همیشه


کناره ها را به 70 ضربه شلاق
به لختی متهم جرم
لا جرم
باران بارید
که در تخت گرم میشد زخم
اما
در کنار که بود؟


آتشفشان خاموشی
که کشیدم رو ی کاغذ
خاموش بود
تا پاره کردمش
فوران کرد صدا

یکشنبه، 15 آبان 1384


چطور می شود اینها همه را رها کرد؟
چطور می شود فکر نکرد به تو؟
چطور می شود بوسید جای فکر؟
چطور می شود درس خواند امتحان داد نمره ی خوب گرفت؟
چطور می شود
کنار تو نخوابید
حرف نزد با تو؟


چه خبیثانه پلیدی تو


"من دو تا بودم"
لوچ چشم می گفت وقتی داشت Nirvana گوش می داد در خاطره ی آینه
که نبود


نامه:

دارم خشک می زنم در گوش زندگی سخت نیست خشن است. میدانی که آسمان در دست پاچه می شد دید که می روند از این جا تا آنجا کنار جاده guard کشیده شد تا جر خورد. من آن موقع در بغل دست من نشسته خسته دهانم را بسته بودند با یک روسری. اشک هایم می ریختش مثل حوری های توی بهشت هشت متر درازای دیواری بود که کشیدی من هم قاب کردم گذاشتم در کوزه آبش را بخور نوش جان.
راستی سلام.

آرمین کلاغ
14/8/84


می آیم تو تو
می گویم
که کاسه ی آش من
کو
تمام مرده ها در قبرستان
به من خندیدند
که شرط بستم رو تو


بارون میاد تو کوچه
میمیره صد تا مورچه
میشینه پشت شیشه
چشاش مث آلوچه

مامان میگه عزیزم
خوشگل ریزه میزم
بیا بشین کنارم
کوچولک تمیزم

یا که بریم خیابون
با غم های فراوون
دس هم و بگیریم
راه بریم زیر بارون


زیر این برگ خشکیده
صدای مرا بشنفید
آواز نمی خوانم
ناله نمی کنم
دارم
داستان می گویم
مگریید
مخندید
ننیوشید
که نخواهید دانست
چه می گوید
زیر برگ خشکیده
تنها صدای مرا بشنفید

شنبه، 14 آبان 1384


قورباغه!
آهای قورباغه!
بیا ببین که چه تنهاست کلاغ چل ساله
بیا ببین که چه می خورد که تو نیستی
این تخم های تخمی گنجشککان سست ماهیچه
این جوجه مردگان سیه گشته زیر چرخ ماشین ها
کجاست طعم لهیدن تو در لای پنجه هام
کجاست لیز شهوت رانهای نرم تو
من سالهاست که گرسنه اینجا خمیده ام
در یادغبغب پر باد و خام تو


دوباره دارم نوستالژی می رینم
پس مرا چرا رها نمی کند این دخترک لولی شیرین اخم
من میدانم زیر سپیدار کنار خانه ی ما
کلاغ ها همه برای من می شاشند
چرا میان آنها هم تنهام


هواسم جمع باشد
دست نکنم هر جایی

جمعه، 13 آبان 1384


چقدر خوب است آدم دختري را كه دوست دارد هر وقت دلش خواست بتواند ببوسد.شايدم نيست!


دلم مي خواد دراز بكشم يه فيلم ببينم وسطش بخوابم.


آرمين تنها
آرمين خسته
آرمين بالش شكسته
آرمين چشاشو بسته
آرمين اينجا نشسته
آرمين مسته
آرمين چي استه؟
براي آرمين گريه كنين
آرمين دلش شيكسته


تا صب مي تونم همين طور كس شعر بگم.
آي حال ميده
پايه اي
بگو بعله
بعله
ماشالا


مي رقصي مستي
رقص بلد نستي
چشم بر وندي
مستي بر رقصي

دارم ز جان
اي مهلقا
مهر تو پنهان در نمي دونم كجا

اي انار دون دونم
گل ياس تو گلدونم
اي عزيز تر از جونم
بگو
تو كي مياي خونم؟

هو هوو
هو هوو

يالا يالا يالا

و عرق مي چكد از سرو پا ها


نامزدي عليرضا و ركسانا

رقص بيل ميري
و
مستي
و
با عروس مي رقصي
آي حال مي ده

بابا تو ديگه كي هستي؟
دس شيطون و بستي
ميون صد تا عاشق
بگو مال كي هستي

اين را هي گوش كني
با حميد و بابك كه راننده بود
هر سه مست
تا خانه
آي حال وده

و فقط شما
و فقط درزآن لحظه
آيت آهنگ را درك مي كنيد

عروس دوماد و ببوس يالا
يالا
يالا
يالا
و بوسيدند

پنج شنبه، 12 آبان 1384


هوا هواي ذره ذره ي
حوصله ندارم براي هيچ
كاسه كاسه لجن
مي خورم يك جا نشسته
ميشنفم سوت مي زند
درخت كهنه ي هيچ
من پوك پوك استوانه ي تنهايي
من خيس خيس آفتاب نيست
در سه كنج خانه ي هيچ


ديق ديق ديق ديق
لا لام لام
ديق ديق ديق ديق
لا لام لام
بي ‍، بي بي
بي، بي بي
بييم


پوسيده پوسيده
خشكه خشكه

برهنه پا
مي رقصي بر خاكستر
چه خوب تكان مي دهي آن تيغه اندام هايت
بر قبر من


فكر مي كنم دارم در نابودي سقوط مي كنم. و نمي دانم خوب است يا نه.

چهار شنبه، 11 آبان 1384


تنها با تنهایی شب
بیدار می مانم
تا با هم
بر تنهایی هم
سیگاری دود کنیم


دل چه کسی می خواهد
روی برف ها
آتش بیافروزد
به یاد پستان های کسی
دستانش را گرم کند


داشتم برایت آواز می خواندم که نبودی
نیستی

>>

برگ ها توی صورتم
باد می آمد که تو مردی
مو هایت دنباله ی بادبادکم بود آن موقع

>>

در جمجمه ام دوار داری
در سیاهای چشمانم
ماتی
در خیابان هایم
تو ایستاده ای خشک می خندی
کجایی تو؟


میدانی. میدانی. میدانی. میدانی؟
من فراموش نمی کنم آفتابی که روی تو بود (یا نه)
من فراموش نمی کنم که تو بودی (یا نه)
من تو را بوسیدم در خواب (یا نه)
من اینجا سیگارم گوشه ی لب شب
سرخ می شوم
دود می شوم
می سوزم