.comment-link {margin-left:.6em;}


و من نمی دانم چطور بود که
و من نمی دانم
تنها آفتاب توی چشمم نمیزد زیر گوشم
من اول بودم که آخر سر دستم را ساعدم را روی چشمانم بستم
و من کورم
و من دارم آوازی می خوانم که کلاغ ها هم همه از من بهتر می خوانند
من کاغذ پاره ی کتابی را خوردم دیشب که مثل بز شده بودم اشک
اما معده ی یکی داشتم می خوابیدم که صدای ممتد و تیز چاقو را روی کف دستم نقاشی کردم صورت تو را
و من برای خاطر خداحافظ ها هر شب گریه می کنم توی صندوق صدقات آب نریز
و
نه
من دارم در خودم بالا می آورم در خودم
من
آه

2 Comments:

  • و من یگانه موجودی نیستم که این حالت را دارم . درد مشترکیم

    sorrowgalaxy.blogspot.com

    By Blogger Maryam, at 11/23/2005 10:04 AM  

  • من دارم همچون سگی ولگرد در خود رها
    می شوم که با دریدن شب تنهایی لکه ای سرخ بر خاکستری تنهاییم بپاشم

    By Blogger عروسک سنگ صبور, at 11/24/2005 11:12 AM  

Post a Comment

<< Home