.comment-link {margin-left:.6em;}


به آستین بخار شیشه ی بارانی تاکسی را کنار زد
نگاهی به آسمان داد و
به ملوان جوان
در باد به فریاد گفت:
"بادبان ها بگشایید
به سمت مورچه ای که از هفت سوراخ...
نه
از شش تو
بیرون می آید.
و دانه ای بر آرواره اش جوانه زده.
به سمت مخالف."
وبادبان ها گشودند.
با سبابه ی خیس
به دوردست دریا نگریست
"حیف
سخت راهی است
با این باد های موافق"

0 Comments:

Post a Comment

<< Home