.comment-link {margin-left:.6em;}


گفتم : اینجا هر چقدر از ابد تا ازل اگر منطق بریسی و فلسفه ببافی باز هم به هیچ جای دیگری نمی روی. بیا پس همین کنار خیابان باران نم نم می آید خیس می شویم آرام آرام سرد می شویم گرم می کنیم هم را همه به ما نگاه می کنند با انگشتشان دورمان خط می کشند ما هم می خندیمشان. روی زمین خیس خاک گل می شویم.
نگفت. با انگشتش (ناخنش لاک قرمز داشت(قشنگ بود)) دورم را خط کشید. رفت.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home