من از یک شکست عاشقانه می آیم
چینی بند زن هم گفت بند نمی خورم
رفتگر گفت تکه هایم از زمین جمع نمی شود
مادرم گفت تو عاشق سر بهشتی
کلاغ ها ی محله دیگرم تحویل نمی گیرند
داستانی که جلوی آتیش باید می گفتم
شروع نشده تمام شد
دیوانه نشده به تیمارستان بردنم
حالا
هستم
کاری داشتی
توی همون لونه ی تنها
و این نوشته ی عاشقانه هم
مانند بقیه شان
مزخرف شد
|
12:48
|
| |
|
0 Comments:
Post a Comment
<< Home