.comment-link {margin-left:.6em;}

پنج شنبه، 10 فروردین 1385

سپیده می زند
سپیده می رود
سپیده خوابیده
من بیدارم
جلوی مونیتور سپید

من سیاهی قهوه ای موی تو را
چشمم را می بندم

به تنهایی یک سیگار برگ
بر ابر های مات قدم می زنم
ها می کنم شیشه ی هوای جلو ام را
تار می شود
و یک ستاره می کشم روی قطره های ریز آب
وزن می گیرم
و سقوط می کنم

دوشنبه، 7 فروردین 1385

داستان که تمام شد
کتاب دنیا را بست
عیسا توی تخت ابری اش خواب رفته بود
خدا، لامپ های ستاره ای را خاموش کرد.

"Come on Marry, kid slept
We'll be like god and goddess
At last
Jump into bed"

یکشنبه، 6 فروردین 1385

شبی کاپیتان هوک کشتی اش را دریا بغل کرد

به باد معتقدم
به طوفان
سجده می کند دکلم
من سجده می کنم به طبیعت
کشتی من می رقصد و جامه می درد
اشکم می خورد به زمین
آری
همه خائن اند
حتی آن پای چوبی من
حتی طوطی من

گاهی فکر می کنم هنوز خیلی زودم و مانده تا.
اما لای انگشت های پای تو انگشت های من در خواب لبخند می زنند.
مو های خورشید هم قهوه ای می شود.
اینکه اگر هم وقت نشد، خوب، نشده.
من مثل جغجغه ی خرابی صدایم خفه است، ولی به هرکه دوست داری تو بخند.
من جگر کباب شده و نیمپز دوست دارم با خون.
این جمله ها را برای تو رشته می کنم. امشب پاستا خانه ی من.

شنبه، 5 فروردین 1385

داشته ها
و نداشته ها
و لای بوی لای
نوازش پستان چپت را
نوکش بوس می کنم
آرام با مالش لب هایم

هیچ برایتان پیش آمده؟ چیز هایی برای آدم تکرار می شوند که خودشان می گویند دیگر ما را نخواهی دید. آدم اول می گوید عادت می کنم که نبینم. بعد تکرار می شوند و می بیند و آنها باز می گویند دیگر ما را نمی بینی و این هی تکرار می شود تا مثل شکری می شوی که ریخته اند توی فنجان قهوه و دارند با قاشق استیل به همت می زنند. آدم هیچ احساس خوبی بهش دست نمی دهد. مخصوصن وقتی قهوه را نمی نوشند و سرد می شود.

جمعه، 4 فروردین 1385

بس که همراهش غم و ادبار می آید فرود
بر سر من عید چون آوار می آید فرود
*

سال نو؟ نوروز؟ نوروز مدتهاست که مرده. کفنش را هم دزدیده اند. شما را که من نمی دانم. مبارکتان باشد. اما ...

دیشب روحش آمده بود به خواب من. گفت برایم ودکا sky خیرات کن. من sky ام کجا بود.

داشتم شب نمی خوابیدنم را می گذراندم که هوس کردم شکمت را بلیسم. تصور هم کردم. بعد فکر کردم شاید خوشت نیاید. بعد گفتم حالا که دارم خیال می کنم خوب می گیریم که بدت نمی آید. و داری می خندی و کمی یه جوریت می شود. و شکم تو مقابل من است. بی کاری است خوب. توی عید که نمی شود درس خواند.

دلم می خواست الآن یعنی همین طور که دارم می نویسم یک استکان ویسکی تند کنارم نشسته بود و یک سیگار گوشه ی لبم می رقصید. ببینید من اصلن زیاده خواه نیستم. می توانستم مثلن همان صحنه ای را که در برگشت از دریا کنار تصور کرده بودم همان شکم و ... همان را بخواهم.

می گویند سه تا مورچه رفته بودند حمام یکیشان فقط برگشت. می دانید چرا؟ !!! آخر دو تای دیگر به صابون چسبیده بودند. البته می دانم که من هیچ وقت بلد نبوده ام جوک تعریف کنم. راستش کلن بلد نبوده ام چیزی تعریف کنم. اما قبول کنید اگر وودی آلن هم این جوک را برای تان تعریف می کرد کک نمی گزیدتان. چه برسد که بهتان SMS اش می کردند.

پا نوشت پارا گراف قبل : البته اگر عبید زاکانی بود می توانست با import کردن یک مقدار آلات و اطوار تناسلی مقداری جذابش کند.

جایی رفتیم "عید دیدنی" گفتم عیدتان مبارک. طرف گفت عید نداریم که. بگو سال نو مبارک. یادم آمد یکی 13 14 قرن پیش مرده حالا انگار چهلمش است. راستش فکر نمی کردم انقدر از این دنیا فاصله گرفته باشم که درک زمان را از دست داده باشم. برای خودم ناراحت شدم. کمی عجیب بود.

* پا نوشت عنوان : نمی دانم این شعر را اخوان سر چی گفته ولی شاید از عید خاطره ی بد داشته.

پنج شنبه، 3 فروردین 1385

بوس

بوس

گلدان کنار حیاط ریشه اش دارد می خشکد


سوراخ سوراخ سوراخ
مورچه های تو در تو
تاریک و حاره ای
من را به آرواره های دندانه دندانه در من فرو رفته
می کشند
تا به مقتضا تکه تکه کنند
و به مقتضا بخورند

کرم لزج ِ خپل ِ بو گندو و کور ِ صدای من
در بند بند خود می پیچد:
"آهای مورچه ها!
آهسته،
من شاعرم به خدا"

چهار شنبه، 2 فروردین 1385


کاغذم را به دیوار مقابل پشت به اینها دادم تا بنویسم

کناره های کوچه ام
نیمه آجر ریخته
واریخته
علف های سبز با گل زرد
لای تن دیوار
که روی زمین خوابیده
و مورچه هایی
چون زیره لای برنج خاک
و آن پسرک که زیپش را کشیده اوره میشاشد بهشان دارد

ذهنم با
"برای گل قاصد ها خوب است"
دلداری می دهد به من

سه شنبه، 1 فروردین 1385

حالا وقت ندارم
بازم
دنبالم
اند
از پشت سرم
شب های کارنامه
از "در پشت سرشانم"
اسکناس های مچاله
و کسی خوب پستانش را نیست قایم شوم
سُک سُک

بهترین دوستان ناشناخته ام، خدا ما را مورد عنایت قرار بدهد

داشتم فکر می کردم من با کلمه ها sex معمولی دارم یا با آنها همجنس بازی می کنم. و فکر می کنم این چیز مهمی است برای من که از آن سر در بیاورم. آخر من از همجنس بازی خوشم نمی آید (البته با توجه به این نکته که من مذکرم) به هر حال به هیچ نتیجه ای نرسیدم. اما بدانید اگر من روزی برای همیشه ننوشتم به خاطر این است که احساس کرده ام کلمات (بلا به دور) مذکر باشند. برای من دعا کنید.

دوشنبه، 29 اسفند 1384

نمی دانم این کلمه ها من را یادشان خواهد بود؟

خیلی وقت است دنبال هیچ چی نیستم. گاهی تصاویر محوی مثل رویا های آدمی در حال احتضار جلوی چشمم محو می شوند ولی نه، هیچ چیز نیستند. مثل یک شومینه ی هیزمی شده ام که پت پت می کند و جلویش تنها پیر مردی روی صندلی ته مانده جانش را به تلخی پک می زند.
نمی گویم آرزویی ندارم چه اتفاقن کم هم نیستند و اکثرن چیز های بزرگ و خیلی هاشان غیر قابل رسیدن اند. از آن ها که می شود تا آخر عمر شلاقش را خورد و گاریش را با زخم های یخ زده اینجا و آنجا کشاند و ینجه اش را خورد و اصلن نفهمید که چی دارد می شود.
میدانم هیچ وقت مثل کافکا سل نمی گیرم و نوشته هایم را آتش نمی زنم یا مثل همینگوی، هدایت، براتیگان، رومن گاری یا خیلی های دیگر خودم را نمی کشم (لااقل الآن که اینطور به نظرم می رسد) اما تنها با دست های گره شده در امتداد جوب کم عمق وسط کوچه با پا های آویزان قدم می زنم و خرده سنگ ها را با نوک پای می اندازم توی آب و به یاد دختر کوچولویی که خمیازه می کشید صورتم کمی متأثر می شود.
فکر می کنم ماجرای من هم یک روز همین طوری تمام می شود.

جمعه، 26 اسفند 1384

به هیچ وجه نگران نباشید. همیشه هر جایی یک چیزی پیدا می شود یا یک کسی که حال آدم بد بشود. و مهم نیست حالتان خوب باشد یا بد چون می شود.
مثلن یک دختر سفید رو با مو ها و ابرو های قهوه ای و لب های صورتی و عینک. و عین همیشه این نکته روی همه جایتان سنگینی می کند که به رنگ چشم هایش دقت نکرده اید. شاید چون زیبا بودند شاید چون روتان نشده شاید چون عینکش دیواری شیشه ای بود که میان چشمهاتان را قطع می کرد و فاصله ای مهیب که اشک آدم را در می آورد میان خودتان با خودتان می ساخت.
"ببخشید خانم! اسمتان چی بود؟ آه، خوشبختم. بی ادبی نباشد، می توانم به لبهاتان دست بزنم. ببخشید ها. (اگر شد شاید هم بعدش بگویید که می شود یه کوچولو بوسشان بکنم؟ و اگر شد شاید هم بعدش بخاطر اینکه آن کوچولو هفت ثانیه طول کشید از او معذرت خواستید.)"
این طورهاست دیگر. همه اش همین طوریست.

تو فقط تصور کن ...

پنج شنبه، 25 اسفند 1384

رویا ی دیشلمه ی دیشبم

داغی خودت
تا
با نعلبکی بنوشم
مچاله صورت همه
صدای هورت من را
و من می سوزم تا معده
می خندم تا شکم

هوا
سیل
ها
،نه،
روی
خنک
و ابری
و لطیف
(بوی الکل)
ضربات پروبالش به صورتم
کجا می بریش؟

روی یک ستون سنگی بلندم بلندم بلندم بلندم
ته یک چاه عمیق میق میق میق میق
بقیه آن بالا ها پایین ها بالا ها پایین ها بالا ها پایین ها
ها ها ها ها

یکشنبه، 21 اسفند 1384

من چه می گویم
دلم خوش است
قرار که نیست
من هم می میرم؟
ساعت چند ِ مردنم اهمیت دارد؟
یا کجاش؟
اصلن ممکن است ...
من چی می خواهم؟
دارم باز گیجم می کنم
شیر
شیر پستانت را بمکم؟

لای در را باز می گذاری؟
می ترسم؟
گفتم شاید هوا کم بیاید تا صبح
آخر خیلی ...
خَ ...(خمیازه).. اَسته ام
نفس های عمیق می کشم، میبینی که.
مرسی

شنبه، 20 اسفند 1384

اما ...
خوب
اما ...

جمعه، 19 اسفند 1384

من مشکل کوچکی دارم
که می رود لای خرت و پرت ها قایم می شود
و گاهی جیر جیرش نخاعم را
هورت می کشد

پنج شنبه، 18 اسفند 1384

من را آزار ها خشم می گیرند
(ورق ورق می شوم)
و می گویید چه؟
بروم در حمام را روی خودم ببندم
و آب ها بزنند توی سرم؟

مقابل من زن زیبایی دارد ایستاده می شاشد
و لبخند رضایتی نشخوار ِملیحانه می کند
وَه
من چه خوشبختانه سیاه می شوم
من
چه چسبناک پرپر می زنم

"Oak"

crows / the
crows / the
(the tree)

Richard Brautigan

نیمه های شب بود
که من با تو نخوابیدم

"How Could I?"

I saw a woman in the Street
Whose ass was like this (_(_)
What could I do?
?????

چهار شنبه، 17 اسفند 1384

گیج مث فلیپ فلاپ های رونالدینیو
زیبایی ها یی که عادی شده اند
و برف همه پوشی مث لب های آنجلینا جولی
من دیگر کورم
و جا سنجاقی روی میز شده ام
در فاصله ی صورتی
قدم می زنم
و با احمد سیگار ها را فوت می کنم
پری کوچولو ها کجایید
من زیاد آرزو دارم
همینجا توی جیبم
برایم یک آواز جادویی می خوانید؟
رم کرده نیستم دیگر به خدا
بوستان نمی توانم بکنم
حتا
نترسید
منم
های امپدانس

سه شنبه، 16 اسفند 1384

دنباله تمام
قیچی می گوید کن
نمی ماند به خدا هیچی
ته می کشم روی سرم می خوابم
بی خیال

دوشنبه، 15 اسفند 1384

دست پیچه
پیچک بالا
ریشه در عکس
به مهربانی و لبخند
دوره می کند می پیچد سبز می کند
میز را با مونیتور و کیبورد و کیس و هدفون
و گل صورتی می دهد

من روی صندلی پشت میز
با رگ های سفت
پس چه کنم؟

یکشنبه، 14 اسفند 1384

آفتاب نیست
خشکه پوسته هایم میریزد کم کم
دارم دیر می شوم

قهوه ی داغ با شیر زیاد

من همیشه دلم می خواست
(ما همیشه دلمان میخواهد)
صبح سرد زمستان برفی را
...

شنبه، 13 اسفند 1384

باستان شناسان روزی در شرشر باران
هزار هزار روز بعد از امروز
جسد مرا به خیال تو مانده از گل و لای بیرون می کشند
و همانطور که باران اشک هاشان را می برد
دستشان را در شرتشان فرو می برند

هر کسی شعر مرا خواند و بر آن "به به" نگفت
بنده نفرین می کنم، قطعن روانی می شود [+]

پنج شنبه، 11 اسفند 1384


خواب دیدم برهنه ای
مقابل من ایستاده ای
و به همان هیچ جا چشم هایت مانده ای
و سردی
و آسمان دارد شر شر
و تو خیسی
و باد دارد شوووو
و تو لرزی
من خودم را در می آورم
روی شانه هایت می اندازم
و لبت دیگر کبود
صورتی نبود


لیچ لیچ سوسک ها را
از فاضلاب می شنفم
دارم و به خودم می پیچم
و جنبش پاهاشان را می لرزاندم
باز تا تو
باز تا امشب سرد
فرار می کنم با پای برهنه
می خورد سرم به حس فسیل آهکی هیچی
و در فکر تو هزیان می شوم
می پیچم لای پای دیوی شاخدار
و در تاریکی، لامپ قرمزی پت پت می کند
و قهقهه ای سرب داغ می شود
و خون می پاشد از سینه ی سوراخم
و دیوی آن طرف تر
پای آشنایی را به دست گرفته
تابش می دهد و
صورتش را می کوبد به دیوار
تاب می دهد و
صورت را می کوبد به دیوار
می کوبد به دیوار
می کوبد به ...
دیو ...


پاشو پاشو
دیر وقته
چی می خوای از جون من؟

می خوام ... هومممممم
شکمت و مزه کنم
بعدشم باید
برم جلسه ی شورای امنیت ضد اساسنامه ی نرخ رشد لحظه آنه ی بوی مو هات
سخنرانی کنم
بعد هم افتتاحیه مسابقه ی از اینجات تا اونجاته
باید روبانشو قیچی کنم
راستی
دستم خالیه
یه انگشتتو دستی بهم میدی؟
میدم بهت بعد مراسم

چهار شنبه، 10 اسفند 1384

باز
دوباره هی
هی هی هی
آدم خنده اش می گیرد
که یادش می رود آنقدر ابله است
که چشم هایش را
شرط می بندد بر لب های کسی
تا روی لب هایش بالا پایین بپرد
و گرم با یک لبخند
بچه گانه بخوابد
اما چشم هایش را ببازد با درد
به آن زنی که گذشت