.comment-link {margin-left:.6em;}


لیچ لیچ سوسک ها را
از فاضلاب می شنفم
دارم و به خودم می پیچم
و جنبش پاهاشان را می لرزاندم
باز تا تو
باز تا امشب سرد
فرار می کنم با پای برهنه
می خورد سرم به حس فسیل آهکی هیچی
و در فکر تو هزیان می شوم
می پیچم لای پای دیوی شاخدار
و در تاریکی، لامپ قرمزی پت پت می کند
و قهقهه ای سرب داغ می شود
و خون می پاشد از سینه ی سوراخم
و دیوی آن طرف تر
پای آشنایی را به دست گرفته
تابش می دهد و
صورتش را می کوبد به دیوار
تاب می دهد و
صورت را می کوبد به دیوار
می کوبد به دیوار
می کوبد به ...
دیو ...

0 Comments:

Post a Comment

<< Home