.comment-link {margin-left:.6em;}

داستان من هیچی تویش نیست. یک آدم که هیچ کار نکرد هیج جیز نشد و با هیچ چیز خو نگرفت.
بعد 5 سال کیریس دی برگ گوش دادم و حال کردم. آدم گه که می شود چه بلا های دیگری که بر سرش نمی آید.
نمی دانم چقدر گه شده ام. اما نمی توانم با کسی ارتباط بر قرار کنم. نه اینکه به پوچی فلسفی رسیده باشم و نخواهم و از این حرف ها که از سر من هم زیاد است. می خواهم. اما نمی توانم.
بعد مدت ها دوباره هوس دو تا پستان کردم که وستشان اشک بریزم. نمی دانم ولی چرا خنده ام می گیرد. مسخره ام می آید. ایستادم به خودم نگاه می کنم و و مسخره می کنم و اشک را پشت چشم هایم می خشکانم.
لب هایم را بکشید
چشم هایم را بمالید
لباس هایم را در بیاورید
من را سخت نگیرید
من له شده ام
اما لگدم نکید لطفن
من آدم گه ابلهی هستم
من را دوست داشته باشید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home