.comment-link {margin-left:.6em;}

می گویند شیخ ما قدس الله روحه العزیز به راهی میشد با جمع یاران به زیارت مرادی. ناگاه شیخ افسار استر کشید و به خاک افتاد و بر سجده اشک ها بریخت و یاران همه حیران سبابه می خاییدند. شیخ برخاست و دیگر بار بر استر شد. گفتند که "یا شیخ تو را چه افتاد؟" استر براند و گفت "بشویم که این فصولی ها به شما نیامده" شبانگاه شیخ از ترکیدن آپاندیس بمرد. و با طلوع خیل یاران پراکنده گشت.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home