.comment-link {margin-left:.6em;}


چرا ما همش یا دلمان گرفته یا درد داریم یا دیوانه داریم می شویم یا می میریم داریم. مگر ما چه مان است. چقدر تکراری ایم ما.

من می خواهم یخ بزنم نه آن جوری آنجوری که احمد گفت می خواهم. می گفت کافی است مرا نیم ساعت جمع نکنید. فقط نیم ساعت. آنوقت آرام کرخت می شوم دیگر سردم نمی فهمد خوابم می گیرد و لبخند می زنم همه جا سفید است همه جا سیاه است.

روی صفحه ی سوزن ها دراز کشیده ام یکی از آن بالا مرا فشار بدهد لطفن قول می دهم برایش هر شب جمعه بر بالش یک زن زیبا شمع ...

من از چرا بیزارم اما چوپانم صبح به صبح به چرا می برد چه کنم گرگ؟

یک میهمانی شلوغ مست با برهنه ی او. شاید این مرا خوب کند. شلوغ. یادم نمی آید. من دارم برای چه بر درخت تنهایم قار قار قار می کشم برای که دارم ؟ یادم نیست. اما می کشم بازم. یادم نیست. یک چیز یادم نبود. میدانم یک چیز بود. اما به یادم نمی آید. چه. یادم می آید؟ یادم نمی آید؟ من یادم ... من چه ام نمی آمد؟ من آمدم؟ من کجا آمدم؟ من چه؟ من ... من .... کی؟ ها؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home