.comment-link {margin-left:.6em;}

دوشنبه، 6 آذر 1385

قورباغه ای روی پشت بام ما بود
قورباغه ای روی پشت بام ما چکار می کرد؟

توی خواب بودم که خدا برایم پرتقال پوست کنده آورد و برایم کمی صحبت کرد. من را آرمین خطاب می کرد می دانست دوست دارم شان و فکر می کرد دارد روی من تاثیر می گذارد. تاثیر می گذارد. تاثیر می گذارد. خواهش می کنم.

شنبه، 4 آذر 1385

اینجا
توی دست های خودم
باد می کند آب گرم گوگردی
کاش ِ فوران

اینجا
توی همین دست های من
کف پوستی رنگ بیابانی
قر می دهد کارد
برای شکار دل من

همینجا
توی میان انگشتان لاغر من
له می شود قورباغه
بغض می شود کلاغ
می ترکد شب

خواب
دیدن

سه شنبه، 30 آبان 1385

بوس ِ آخر را بمن بده
می خواهم سیگار بکشم

یکشنبه، 28 آبان 1385

گاهی در شطرنج آدم آرزو می کند: کاش این سربازم را می شد بردارم بیندازم بیرون

قشقرق در غبار
خاکستر چسبنده
کار ما زار است رفیق
ما خدایان خودیم و بالا تر از
و چه بی خواب می گردیم
برای ما
حتا یک
حتا هیچ از آن پستان هایی که می خواستیم پیدا نمی شود
برای ما
پستا نهای پر شیر مامان مان
اولیش
آخریش
بود

روی هم رفته
من و تو ایم تنها
توی تخت

پنج شنبه، 25 آبان 1385

بوی خیس خسران از لجن انسان برخاسته بود از همان اوان ِ کن
اما فیکونِ اچم چمنا فرصت غلط کردم به کاسه ی چه کنم نداد
تا بگذارد تا ببیند تا چه می شود تا

اچم= بی دلیل
چمنا=سبب الاسباب
دو نام یا صفت خداست در دین زردشت

چهار شنبه، 24 آبان 1385

کلمات را دوست دارم. فکو اینها می گویند کلمات از توی وجود اجسام حاری نیستند. خودشانند برای خودشان. من هم می گفتم. من همیشه سنجد را دوست داشتم خیلی اما همیشه از آن موجود کپسولی بد مزه و بی مصرف خوشم نمی آمد. من سنجد خودم را دوست داشتم. چون همیشه خوب آرام و سکسی منتظر من بود.

کلمات را دوست دارم. فکو اینها می گویند کلمات از توی وجود اجسام حاری نیستند. خودشانند برای خودشان. من هم می گفتم. من همیشه سنجد را دوست داشتم خیلی اما همیشه از آن موجود کپسولی بد مزه و بی مصرف خوشم نمی آمد. من سنجد خودم را دوست داشتم. چون همیشه خوب آرام و سکسی منتظر من بود.

یکشنبه، 21 آبان 1385

کلن آدم اگر خوب باشد خیلی اینجا نمی شود زندگی کرد. می شود مثل کلاک ورک آرنج یا می شود ادوارد سیزر هند. همش مشکل و درد سر و درد بقیه جاها.
راستش فکر می کنم مشکل من هم همین باشد.

دور یک میز بودیم روی چمن ها ساکت توی غروب ِ خودمان که یکی شورت همه را پاره کرد با یک صدای بلند که:
خیارشور توی سالاد نمی ریزند
خیار می ریزند
نمک می زنند

مان
زبانمان
برایمان تنانمان
دمان دمان
می لیسد شعر
حیف
گاهان
زبانمان
برایمان
چمان چمان
می گوید کسشعر


تن

چه خوب
چه کثیف
چه divine flavor
چه Down straight from hell

من، یک دامن باد می خواهم
با یک علف قورباغه
یک تخت سرما بیرون پتو
یک من اشک توی تنبور
برای یک روز

چهار شنبه، 17 آبان 1385

مال شما.
من جایی نیست که قورباغه ها شب ها برایش بخوانند که باد نیست
من سپیدارم را وقتی باد بودم خواستم، نشد
حالا کلاغم
کلاغ برای صابون های که نیست دیگر سر حوض بود
زمانی هژده ساله ازدواج کردم با یک پرنده
اما دختر می گفتند فدیمی ها که رسید بیست
به حالش گریست باید
من گذشت خرم از پل ِ می خواهم آن نمی طرفش خواهم بود
برای آرامش حالا می دانم کسی فرق سرش مو ندارد
برای اعصاب ِ آدم باید برود با مادرش
پای قبر سیمانی مادر بزرگش گریه کند برای خودش
شاید کسی نداند چرا که می گویم من برای خودم چه زنبیل از حصیر می بافم تخم مرغ جمع کنم بعد دوشیدن گاوم در تاریکی پیش از صبح خواب آلوی همیشگی؟
واضح می گویم: به تخمم.
خواب خوش از گلوی من پایین نمی رون انگار باران بیرون مجبورم کرد با طوفان شریک دزد و عزیز قافله
من صدای ویولن بدیعی تویم میسوزد
من را آیا امیدی برای رستگاری امید می گفت نیست
آری امید می گفت نیست اما رستگاری یک بطری شامپاین 500 دلار، من عرق سگی هم نشد با این معده الکل سفید هم با آب می خورم خدا برکتت بدهد گندم
توی این کوچه ها برای خوابیدن زیاد تخت خواب هست از جوب کنار پستان گرفته تا لای پا تا میدان صد تومن
من خواب هایی می بینم گاهی هم
قدیم تر ها برای گربه ها خرده جگر هم می ریختم بخورند خودشان را به پایم بمالند حال کنم
اما آن پستان ها که اگر یادتان باشد اشک بریزم می گفتم که بیاید من لایشان هم جواب نمی دهد چون من سوالی برایم نمانده از بو ها با آنکه هنوز خیلی دوستشان دارم. شان
بروید
من دماغم درد می کند.

یکشنبه، 14 آبان 1385

برای من
بوی پستان
یادگار بیار
این بار
با کرستت که جا ماند

برای من
آلب آبلالو
لطافت لب هایت را
لیوان لیوان در یخچال بگذار
برای روز های پر "باد" ِ مبادا

من خیلی خسته ام
و بال هایم
و پنجه هایم
درد دارد

برای من
صابون من باش
اما
نلیز زیاد

پنج شنبه، 11 آبان 1385

شوهر یک شهرآشوبم
شاخه گلی شکسته در گلدان داشتم
که دیگر ندارم
و یک جعبه شکلات گاز زده
که آب شد انداختم دور
هیچ وقت بچه دار نشوید
اسیر کلمه ها خواهید شد:
من نمی خوابم با او با آنکه
زنم اما
هی می زاید
هی
هی هی
و همه شان عر می زنند چند تا چند تا با هم
هی
آخر
خودم را به دیوانگی می زنم
یا دیوانه خواهم شد