.comment-link {margin-left:.6em;}

پنج شنبه، 7 تیر 1386

افسانه ها برای من خواب دارند
خواب ها برایم فکر
فکر ها torture
افسانه بود که رویای من بود


سیب زمینی هام سوخت

خوب،
برویم سر اصل مطلب
چند؟

دو زلفونت بود تار ربابم
چه می خواهی از این حال خرابم
تو که با مو سر یاری نداری
چرا هر نیمه شو آیی به خوابم

پنج شنبه، 31 خرداد 1386

دلم می خواست یک قورباغه داشتم که خیلی برایم عزیز بود
آنوقت تو که می آمدی نزدیک مرداب
آنقدر می زدم توی سرش که قور قورش در می آمد
چون قورباغه دوست داری

پستان همه چیزش خوب است
حتی اسمش

توی خواب
آنقدر لخت برایم رقصیدی
که گل و بته های قالی دوره ات کردند
و من عرق کرده بودم

پنج شنبه، 24 خرداد 1386

بيا
بيا رفتم گريه خريدم صبح
بگذارم لاي پستانهات
و صورتم را بگذارم روي شكمت
و سرم را
لاي پاهايت
درد دل كنم
بيا ديگر اين همه دوري
به خدا من غلط كرده ام
بيا

با غمزه مي گويم
تا نتواني انكارم كني
كه من پشت اين كيبورد
نشسته ام و مي نويسم
براي تو

جمعه، 18 خرداد 1386

خوبه
خیلی خوبه
300 یه هفته. همش هم تو خونه.
آره.
می خوام یکم آرامش داشته باشم

چقدر خوب بود عمر آدم
به درازی کیرش بود
به ارتفاع پستانش

خیلی خوب نیستم
فکر می کنم کمی بدم
یکی عصبانی بود گفت
آدم از تو ان تر ندیدم
من را یاد این تیکه مسخره انداخت
"اولی: می دونی فرق کلاغ چیه؟
دومی: بال چپش از بال راستش مساوی تره"

هه هه هه

خوب گاهی نمی شود
و گاهی هم می شود که "گاهی"
همیشه گاه می شود
توی ما تحت آدم می ماند

یکشنبه، 13 خرداد 1386

مردم نمی دانند
چقدر آدم ها با کامپیوتر ها فاصله دارند
اینجا خیلی چیز ها منطقی نیست

خیلی آدم غمگین و خفن می شود
وقتی تنها می نشیند
قهوه می خورد
سیگار می کشد

من دوست دختر دارم
دوست دخترم دوست پسر دارد
دوست پسر دوست دخترم دوست دختر دارد
دوست دختر دوست پسر دوست دخترم دوست پسر دارد
...

چند لحظه پیش او بودم
کارد می خورد به شکمم
نهارم چه بود وقتی او
داشت
چانه اش
جلو می آمد
توی چشم من
کارد می خوردم

برای خودش می گفت
همان طور که من می گویم الآن برای خودم
ولی خیلی قشنگ بود

کیرم دهنش
خیلی قشنگ

شنبه، 12 خرداد 1386

شعر
(توی خواب)

غروب که شد
(همان طور که دراز کشیده بودی)
دلم غمگین شد
(و تو از کشتی نظامی پیاده می شدی)
و من شعر می نوشتم برای تو
(اما یادم نیست دیدمت یا نه)
Fuck

خشک شدم
وقتی برای تو
کفش هایم را برق می انداختم
برای اینکه تو خوشت بیاید
خشک شدم

همیشه این سوال رو
مثل دشنه ی زهر آلود یه جنگجوی اسطوره ای
ازت می پرسیدم
"خوش میگذره؟"

خوب که نگاه می کنم
به نظرم می رسه
دستهام
دراز تر از پاهام شده

احساس فلسفه توی کونم وول می خورد
گفتم
زندگی مثل یه دیوانه سازه
که با دور کند پخشش کنن
(اما هیچ کس نبود به کس شعر من بخنده)