.comment-link {margin-left:.6em;}

دوشنبه، 28 اسفند 1385

قدری توی این پیاله
برای من خون بریز
وقتی مست مست شدم از آن
قامت خود را خمیده تر کن
کمی قدمی کششی لرزشی دور آتش
تکان تکان
نیمه لخت و عرق کرده و بی احساس
خام و خمور و خشک
اخم کن
پستان بلرزان

چهار شنبه، 16 اسفند 1385

برا
ی
یا که ماهی کوچک
و شاید هم گاهی
پنجره ای با پرده خاک آویز
اما براستی صدای زنگ
صبح
برای چه می خوانند این سطر ها را
همین انگشت های پای من
که ماسه ها را دوست داشت
و اینکه راه برود
و برود و برود و برود وبرود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود و برود برود و برود و برود و برود و برود
تا دریا با لای آسمان
و هوای تاریکی شب
با دو گوشواره ی هیدروژن
آب کبودی نیمه شب باشد
و من آرام خالی
و من آرام غرق شوم

واقعن کی آن برود ها را کامل خواند
خوب نیست
واقعان

تپ تپ تپ تپ
تپانچه
توی خواب من فرق داشت قیافه ات
آن نازی ول را نداشتی
اما
لخت شده بودی
پیش من بودی
خوب بود
می دانم
من از اول یک مرگی ام بود

ای پناه هوس مردای شهر!
همیشه گریه بده خنده ببر!
غمگینم، از غم و غصه های تو

همدل آدمای بدون دل
نفس گرم تو از شعله ی دل
غمگینم، از غم و غصه های تو

وای اگه قلبت تو سینه بمیره
تموم شهر منو شب می گیره

...


روسپی (فریدون فروغی)

یکشنبه، 13 اسفند 1385

به باد داده
در صورتی لب هایت
گیسو افشان ایستاده
سهم مرا با خود می برد زمان

داغی بر صحبت من
از گله ی لحظه های نشخواری
تا من از طول شنیدن موجی در جمجمه ام
بالا آورده نشوم گاه گاه
من رفتم

برای من است این
برای من است
این تن
تصور دنیای من است
این تن
تصور شایدی است
برای یک پروژه ی شکست خورده