فراموشتان نمی کنم چگونه برای که رقاصان تن نازان = خدا
خمیر شماست
خمر من مخمر تان ترش و باد کرده بر سفره ی زمانه زمینی
رهایم کنید
آه آری رهایم مکنید
نوجوانی، در بغل، یک قنچه ی ترش
به چهل ساله ی جلقی
-غبار در خاکستر ِ چشمان ِ تار ِ کاسه کاسه بر نوک چنار ابری یک زقنک،
نشست-
تمام
زندگی من زنانه ای نا امید بود
شاید برای همین
شادم
در
گاهی،
شرتی
|
00:57
|
| |
|

1 Comments:
: )
By
4040e, at 2/11/2007 2:23 AM
Post a Comment
<< Home