.comment-link {margin-left:.6em;}

سه شنبه، 4 اسفند 1383

I've done mine, now it's your turn

چهار شنبه، 28 بهمن 1383

آب هویج شدم!

سه شنبه، 27 بهمن 1383

خوب یک ربع ،... بیست دقیقه منتظرش می مونم، نه بیشتر. می خواد برگرده می خواد بر نگرده. نیم ساعت فرصتش میدم. نیم ساعت که گذشت. دیگه یک ثانیه هم منتظرش نمی مونم.

خدا حافظ گری کوپر// رومن گری

یکشنبه، 25 بهمن 1383

راس میگه احمد.

جمعه، 23 بهمن 1383

دلم می خواد گریه کنم
هیشکی هم ازم نپرسه چرا
اونی که میدونه میدونه
اونی هم که نمیدونه بدونه که نمی خوام بدونه
.... دلم میخواد گریه کنم
اصلا" تا حالا گریه کردی؟

یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
یک دو سه چار پنج
...

حالم بد میشه به تو فکر می کنم
خیلی
نمی دونم چرا همیشه باید به تو فکر کنم
تو...
کی هستی؟
نمی دونم دلم دیوونه ی کیست؟
نمی دونم دلم دیوونه ی کیست؟
کجا میگردد و در خونه ی کیست
اسیر نرگس مستونه ی کیست

کمکم کن
دلم می خواد گریه کنم
اما نمیشه
دیگه برای چی بگم
چی بگم؟
نمی تونم بخوابم
دلم میخواد گریه کنم
دلم می خواد گریه کنم
چشمام آمادست
بغضم مثل حباب آماده ی ترکیدنه
خرابم
خیلی
نه به خاطر تو
اصلا" اینا رو به تو نمیگم
تو که اصلا" نمی فهمی

هوا سرده
دارم می لرزم
نمی تونم برم بیرون
دلم یه ... میخواد، اما تموم شده

یاوران مسم
من مس مخمور
باده یلسم
کاشکی میشد صدای تنبورش رو هم بنویسم
کاشکی میشد حال خودم رو بنویسم
این همه مدت
این همه خط
ولی هیش کدوم حال من نیست
حال کامل
پرزنت پرفکت کانتینیوس

دارم آب میشم
چشمم
تو چشمم یه چیزی رفته
داره میسوزه

دل دیوانه ام دیوانه تر شی
دل دیوانه ام دیوانه تر شی
خراب خانه ام ویرانه تر شی

کشم آهی که گردون را بسوجه
که آه سوته دیلان کارگر شی

دیگه امشب نمی نویسم
دیگه نه...

چهار شنبه، 21 بهمن 1383

تولد بود پس...
مبارک باشه
خوشحالم که به دنیا اومدی

..............................................................

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که مجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس مسپارم
شقایق تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

بیا به صلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا مگوی که سعدی طبیب عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن که پند می ننیوشم

به راه بادیه مردن به از نشستن و خفتن
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

مال سعدی بود

بازم امیدوارم ......خوب ... دیوانه چون طغیان کند // زنجیر و زندان بشکند
البته من دیوانه نیستم!! اگر بودم دیگه مشکل نداشتم.

یکشنبه، 18 بهمن 1383

May be I'm done with this

سه شنبه، 13 بهمن 1383

نمی دونم دیگه چی بهت بگم!
با اون چشمات...

اونا همون کاری رو با من می کنن که "بوی جوی مولیان" رودکی با (فکر می کنم) خوارزمشاه کرد.
ولی من هنوز نمیشناسمت. همون طور که قرار بود که دیگه نشناسمت و دیگه هم سعی نکنم که بشناسمت!! ولی سخته، می دونی؟ با اون چشمات که جدیدن به من نگاه هم می کنن.
(راستی اسمت چی بود؟!)