.comment-link {margin-left:.6em;}

پنج شنبه، 17 آبان 1386

خبری نیست
خیلی خبری نیست
من اینجام
تو هم بودی من اینجا بودم
من همیشه همین جا بودم
همین جا خواهم بود
نمی دانم
تو آیا فرق می کردی؟
It is ages
من پشت همین keyboard نشسته ام

چشم کلاغ ها سیاه است آنطور که از یک متری هم نمی فهمید چشم دارند.
بعضی ها می گویند برای این است که آنها چشم همدیگر را در نیاورند.
بعضی ها می گویند چون تمام وجودشان سیاه است.
من as یک کلاغ پیر خودم یک چیز دیگر می گویم.

باد می زد
بارون هم بود
ماشین هم شیشه اش پایین بود
من هم سیزده بدر شده بودم
موسیقی نمی دانم فرق نمی کرد
من دور تر بودم
نزدیک یک خدا
بوی تو هم تو نیود هنوز
من دیوانه بودم
یک دیوانه ی بیچاره
بیچاره من