.comment-link {margin-left:.6em;}

سه شنبه، 8 خرداد 1386

گویی
برای کنار زدن پرده خیلی تلاش کردم
نفسم بند آمد
دلم گرفت

این دختر های خیابان خالی
که یک خال هم روی تنشان نیست
پر شده بینشان می گویند به هم
فلانی یه چیزیش میشه
نمی خوابد هر کار می کنم دیگر کسی با من
الآن مدت هاست خواب تاجدار افسانه ای را ندیده ام

شیوه ی نوشین لبان
چهره نشان دادن است
پیشه ی ی اهل نظر
دیدن و جان دادن است

سه شنبه، 25 اردیبهشت 1386

یک شب
من یک لیوان قهوه خوردم
با یک دختر که می گفت می ترسم تو را ببینم
و زبان من بین لب هایم بود که رفت

خیلی سرد می شود وقتها دل آدم
آدم یک فیلم از Q دلش می خواهد ببیند
و نگاه کند با سیگار به U
همه جای آنوقت آدم بی خیال می شود

همه گویند طاهر تار بنواز
صدا چون می دهد تار شکسته؟

بیسکوییت می خورد موشی. و گربهه، خرخر می کند از مته ی خشم و حشر. و دختر صاحب خانه آرام برای بیسوییتش گریه می کند. و پدرش کفش پرت می کند برای بیسکوییت انگار و غرش می کند هی.
توی سرم
درد می کند

جمعه، 14 اردیبهشت 1386

شب
بوی غمیش عایشه می زند در دماغ اسلامم
صبح
صدای خاطزه ی خوب شاش بعد از جلق

دختری به من لبخند زد را
خلوت ِ خالی من خوش داشت
انگار

من را برای خود کنار بگذارید
من را کنار خود نگذارید
ار من گفتن