زوزه ی باد

خدا می داند
خدا
مگر نه من
چرا
دو بوسه بر
سیاه
و لای پای تو
می خوابم
می بویم
لب تو در
فشار من
مگر نه من
چرا
خدا
میداند خدا

3 Comments:

گاهی فراموش می کنیم
مریم

By Anonymous, at 7/16/2006 2:27 PM
بگذار برقصم بچه سفيدي آهاريم را مچاله مي كني". نه انصافن تو خرلقمه آدم بشو نيستي. اين اكستيتوزين نيست كله خر اكسي توسين است. ارواي خيك عمه ات خواستي كلاس بياي . تو از اندرو فين مي دوني .از فنيل اتيل آمين چي؟ از فرانك تاليس چي مي دوني؟ اين آخري را كه گفتم حالت يا غده يا دارو نيست.نويسنده است. هموني كه تو كون خواندن كتابش را هم نداري .فقط كلمه اي شنيدي به نام اكسي توزين كه غلط هم مي نويسي اش .قبلا يادمه گفتم كه كون خر برات حمام هفت دره.حالا فهميدم كه چه بجا تو را شناختم .آدم احمق همه ي ما رگه هايي از مازوخيست داريم . حتا شايد تو بيشتر. اين طوري از انزوايت لذت مي بري. اين يه نوع بيماريه .يه نوع خود آزاريه. يه نوع انزوا طلبيه( اوتيسم). اين البته اشكالي نداره كه تو يا من چه كوفت زهر ماري داريم .فرويد مي گه انسان معجوني از تمامي بيماري هاي رواني است.يادت باشه مازوخيست جزعي از عشقه. همچنان كه تنفر هست . همچنان كه ساديسم هست .همچنان كه اوتيسم هست و... بگذار يه خورده هم به جاي و... خودت بري همون كارو بكني كه گفتم .يعني كش اش را بكشي و يه خورده به خودت و فلان جات زحمت بدي. تو وقتي اين ها را نمي فهمي من چي بهت بگم .چيو كم ميارم .اصلا كم بيارم .اصلا گور باباي كم آوردن يا نياوردن . مسله كه اين نيست .ولا انصافن يه ذره بد نيست جمپلي بشي و حد اقل در مورد مسايل مختلف مطالعه كني . بعد بياي به مصاف يكي مثل من .خيلي جرات مي خواد . و يه حواس جمع و جور .البته هم كلامي بامن برات يه فايده داره كه هر روز از اين كه از خجالت آب نشي مجبوري وبلاگت را به روز كني . تا ديگران كامنت هاي منو نبينند.اين خوبه ها مي دوني؟ .يه نفر پيدا شده كه مجبورت كرده كه هي به تمامي سوراخ هاي بدنت فشار بياري تا مطلب جديدي بنويسي .ياد اون شعر بزرگوار افتادم .////با اين دوسه نادان كه چنان مي دانند / از جهل كه داناي جهان ايشانند /گو خر باش كه آنان از خري چندانند / كه هركو نه خر است كافرش مي خوانند///.اين هم خيام .ديگه چي بگم .فكر كردي خيلي سالمي نه؟ فكر كردي خيلي حاليته؟ آرمين .بهت گفته بودم كه در ان گواله را ببند. نگفتم ؟امثال تو را زياد ديدم كه از ترس عاشق نشدن توي كون چاله افتاده‌اند و پي زن هاي جنده خيابان موس موس مي كنند تا يه سوراخ ببينند ويه خورده اب زرد لزج بريزند توش .تفكر عشايري به اين مي گند كه حذر از عشق از مفتخراتشان است.چه فرقي مي كنه من چند سالمه. چه اهميتي برات داره اينو بداني. وقتي تفكر به سن انتزاعي مي رسه ديگه سن مطرح نيست ."كه محك تجربه ايد به ميان ". برو آمو كون كوزه ات را در جاي ديگر به بيضه بگذار . گفتم من خسته ام . اگر در آن چاهك را نبندي . هيچي . خوب نبستي ديگه . تابعد آرمين تا بعد

By Anonymous, at 7/16/2006 5:21 PM
: )

By 4040e, at 7/16/2006 5:40 PM

3 Comments:

کلاغ چشم

بخوانید

3 Comments:

کلاغ چشم

بخوانید