.comment-link {margin-left:.6em;}

چیز هایی دنباله ی من بسته شده و کشیده می شود. این چیز ها خیلی چیز های مفهومی نیستند. بیشتر یک سری احساسات و توهمات را موجب می شوند که از روی آنها حدس هایی مبنی بر چگونگی و چیستی آنها می زنم. اما با وجود سنگینی زیاد و آثار فراوان شان هرگز موفق به دیدن این چیز ها نگشته ام. نمی دانم چکارشان کنم. زیرا با هیچ یک از حواس شش گانه ی بشری نمی شود احساسشان کرد. حتی به یک سری از دوستان نزدیک که در کاسه و کوزه ی هم شریکیم گفته ام ببینند شاید این حواس من است که مشکل دارد. اما آنان نیز با کمال عدم اطمینان و نگاه های عجیب به من فهماندند که چیزی دستگیرشان نشده است.
از آنجا که در مورد این دنباله ها، یعنی در مورد ماهیتشان اطلاعات بیشتری ندارم و از اینجا که بحث در آثار این دنباله ها بر زندگی من جنبه ی خیلی خیلی شخصی پیدا می کند. اکنون می بینم چیز دیگری ندارم که در این باره بنویسم.
با عرض پوزش.

کلاغی که از جوجگی دمش را با قیچی بریده زاییده بودند در تخم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home