.comment-link {margin-left:.6em;}


آمدم مقابلش نشستم صدای شیر آب که نیمه باز است و مدادم هنوز گوشه ی جیبم به چوب رختی
و دمل ها بیرون می پرند مثل تخم های نرم و ریز مارمولک ها که من تنها شکسته شان را دیده ام و می خارند، دانه دانه می ترکند و چرک می کنند
آواز مرغ چاقی می آید از آنجا که نمی توانم ببینم در قفسش برای عابران بر سر در دکان عتیقه فروش آویزان غمگین است
من مقابلش نشستم و دکمه ها را به حروف فشار دادم و کلمات برایم رقصیدند تا کمی آرام گیرم

4 Comments:

Post a Comment

<< Home