.comment-link {margin-left:.6em;}

چهار شنبه، 23 آذر 1384


خیابان باران می آمد زیر درخت بودند خسته کلمات من نشسته می لرزیدند
ابر ها هوا را نیمه تاریک دوست می دارند و من هم رطوبت نیمه تاریک را غم می گیرم با بادی یا آرام یا تند
به دستانم هوای ذره ذره آب ِ خاکستری، تنفس آرامشی را در تماشای دلگیر درخت های زرد می دهد (بی منت)
و برگ ها زردند و تکان می خورند ولی
در سرما من هم می لرزم زیر درخت که نیستم ولی
در سرما من گرمای تو را لای پستان های کسانی پوییدم اما گریه ام نمی گیرد آنجا ها خوب نیست
پس با چاقویی بریدم سینه ی تمام شان را که زیر درخت و دیگر نمی لرزیدند
و در خونشان گرم شدم گرم شدم گرم شدم تا خونشان سرد شد
یکی یکی

0 Comments:

Post a Comment

<< Home