.comment-link {margin-left:.6em;}


مگر چه خیال می کردی
آن زمان که مقابل رویت
گفتم:
می خواهم تو را نفس بکشم
خفه داشتم می شدم
که حباب پستان هایت را می خواستم
یخ می زدم داشتم
که از لبت آتش خواستم برای سیگارم
داشتم می شدم غرق
که دست به ساق تو بستم
مه آلود شدی
و قورباغه ها که محو درون تو می خواندند
گم شدم در میان صداهاشان
من اینجا خسته ام
میرقصم با قار کلاغ ها
اما
خسته با پر بسته
با

0 Comments:

Post a Comment

<< Home