.comment-link {margin-left:.6em;}


وقتی آخر شعر به اون خفنی میگه:
"...
و دختری که گونه هایش را
با برگ های شمعدانی رنگ می زد، آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست"*
نمی تونی احساسش نکنی و آرزو نداشته باشی که کاش پیشش بودی و تن گرمش رو تو آغوشت می فشردی. و از اینکه نمی تونی اشک تو چشت تلمبار نشه.

*فروغ فرخزاد/تولدی دیگر/آن روزها

0 Comments:

Post a Comment

<< Home