وقتی آخر شعر به اون خفنی میگه:
"...
و دختری که گونه هایش را
با برگ های شمعدانی رنگ می زد، آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست"*
نمی تونی احساسش نکنی و آرزو نداشته باشی که کاش پیشش بودی و تن گرمش رو تو آغوشت می فشردی. و از اینکه نمی تونی اشک تو چشت تلمبار نشه.
*فروغ فرخزاد/تولدی دیگر/آن روزها
|
00:01
|
| |
|

0 Comments:
Post a Comment
<< Home