.comment-link {margin-left:.6em;}

برگه ها را خواندم
در دودوی چشمانم مالیدم به تیر برق
خوابم برد
و برد
و برد
- " آسمان اینجا کمی بالا نیست؟
و تند و تیز؟
چه هوا خوب است"
و باد آرام می آمد و همه چیز را می برد
و باد آرام می آمد و خورشید آرام را می آورد
و ستاره ها دست به دست هم آواز می خواندند
- " دختره، اینجا نشسته، گریه می کنه، زاری می کنه، از برای کی ..."

1 Comments:

  • خسته بودم خیلی
    گریزی نیست
    چشمها روی هم و بعد تماس چندش اور دست مرد رو ی ران پایم
    بغص و گریه
    بی عدالتی
    بی عدالتی
    بی عدالتی
    .......

    By Blogger Maryam, at 2/27/2006 3:33 PM  

Post a Comment

<< Home