برگه ها را خواندم
در دودوی چشمانم مالیدم به تیر برق
خوابم برد
و برد
و برد
- " آسمان اینجا کمی بالا نیست؟
و تند و تیز؟
چه هوا خوب است"
و باد آرام می آمد و همه چیز را می برد
و باد آرام می آمد و خورشید آرام را می آورد
و ستاره ها دست به دست هم آواز می خواندند
- " دختره، اینجا نشسته، گریه می کنه، زاری می کنه، از برای کی ..."
|
23:53
|
| |
|

1 Comments:
خسته بودم خیلی
گریزی نیست
چشمها روی هم و بعد تماس چندش اور دست مرد رو ی ران پایم
بغص و گریه
بی عدالتی
بی عدالتی
بی عدالتی
.......
By
Maryam, at 2/27/2006 3:33 PM
Post a Comment
<< Home