.comment-link {margin-left:.6em;}

شنبه، 4 شهریور 1385

برای من بخواب
برای تو من هیچ کاری نمی کنم
برای تو من برای من های تو را hang می کنم
من تو را چرا آویزان می خواهم از طناب رخت
وقت نهار
تماشا کنم
وقتی که من خودم را می خورد
وقتی برای خوابیدن
پیرمرد 70 ساله ی درون من
با کمی اشک در دندان های مسنوعی اش
برای خدا خم می شود
برای من نمی خوابی؟
برای من؟
نمی؟
خوابی؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home