.comment-link {margin-left:.6em;}

سخنم می آید. از آن ها که هیچ وقت نمی توانم و نتوانسته ام.
من دنبال یک سری پستان در نفسم می لرزم. و در من سخنم بیرون که می آید هیچی نیست. بخار هم نمی بندد.
گاهی عطسه می کنم. فقط.

1 Comments:

  • می رقصم گاهی
    به اجبار
    و تانگو هم گاهی در اغوش پسرانی
    که حتی نامی نمی دانم از هویتشان

    By Blogger Maryam, at 4/10/2006 1:39 PM  

Post a Comment

<< Home