.comment-link {margin-left:.6em;}

شنبه، 15 بهمن 1384


من چه احمقانه می شوم اگر که بمیرم فردا
پوست پرتقال در ذهن معده ام ترش شد
بس که بدی بود
بس که "بی خیال هیچی نمیشه" ها را بُر زدم
ولی از ...
به تو گفتم که ...
یادم نیست همه چیز ، هیچ هیچ هیچ چیز را الآن
من یک سیگارم و یک لب
...
تو را دست هم زدم؟

1 Comments:

  • دود شدیم هر دو
    قاصدک سرفه کرد
    پیرزن ارزو کرد و قاصدک ر ا فوت کرد
    پیرمرد خندید
    ماهی توی خوض به جلبک ها توک زد

    By Blogger Maryam, at 2/04/2006 4:04 PM  

Post a Comment

<< Home