.comment-link {margin-left:.6em;}


در کوچه باد می آید
و زن آهسته چون گاری لنگی
قدم بر می دارد
از پشت پنجره می بینمش به باد می لرزد
و دستانش را دیدم دو بال گرم که دورش می پیچید
و صورت پلاسیده اش
به حشره های له شده می رفت
گوشی من دارد می لرزد
باید الآن کجا می بودم
خوابم می آید
و تمام کلاغ ها باهم قار کشیدند
هان
باید برای یکی
کتاب ورق می زدم
در یک پارک
قار قار قار

0 Comments:

Post a Comment

<< Home