.comment-link {margin-left:.6em;}


دستمال سرخی که کنار دیوار افتاده بود با باد گوشه هایش گاهی آرام تکان می خورد. حصیری که تویش کادو ها پیچیده شده بود گوشه ی تخت آویزان بود. فقط یک گلوله مانده بود از دیشب. آسمان آن طرف پنجره تاریک و سوراخ سوراخ بود.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home