مداد شمعی هایت را نجو
مسموم می شوی
من می خواهم گریه کنم
حوصله ی بیمارستان ندارم
من مداد رنگی هایم را می جوم
تنهایی لای پتو
تهشان آب می کشد خراب می شود
من همان ها را دوست دارم نه بسته ی نو شان را
من باز باید بگویم
من باز باید بخوانم این ماجرا ها را
من باز باید شب ها ...
من دلم گرفته
معلوم است؟
|
00:02
|
| |
|

1 Comments:
اوهوم
:(
By
Anonymous, at 12/26/2005 2:58 PM
Post a Comment
<< Home