.comment-link {margin-left:.6em;}


مداد شمعی هایت را نجو
مسموم می شوی
من می خواهم گریه کنم
حوصله ی بیمارستان ندارم
من مداد رنگی هایم را می جوم
تنهایی لای پتو
تهشان آب می کشد خراب می شود
من همان ها را دوست دارم نه بسته ی نو شان را
من باز باید بگویم
من باز باید بخوانم این ماجرا ها را
من باز باید شب ها ...
من دلم گرفته
معلوم است؟

1 Comments:

Post a Comment

<< Home