تا کجا رفتیم نمی دانم. آفتاب می زد تویت و عرق می ریخت بیرونت. آب نبود. و ایستاد. "من را آب نمانده. تو ماندی؟"
و من، سیاهی رفتم.
|
01:43
|
| |
|

تا کجا رفتیم نمی دانم. آفتاب می زد تویت و عرق می ریخت بیرونت. آب نبود. و ایستاد. "من را آب نمانده. تو ماندی؟"
و من، سیاهی رفتم.
|
01:43
|
| |
|
1 Comments:
درونش سیلابی و از هر منفزش باریکه نوری
من تشنه
من تاریک
مبهوت
مات
By
Ehsan, at 12/09/2005 9:46 AM
Post a Comment
<< Home