سكوت مي شكنم
كه سكوت نيستم
و سكوت را دوست نمي دارم
كه سكوت به بالش خيال
به تنور مان مي چسباند
*
چگونه نيازمند ام كه آفتاب به بر آمدن
دام به كبوتر
صياد به دام
كبوتر به آزادي
*
من
خيال باره ي تو ام
اين را
شب هنگام
صداي سرعت اتومبيل ها
زوزه وارم به اشك مي نشينند
*
من ايستاده
در اثيرم
من
اسير تو نيستم
من
قورباغه اي
در مرداب تو ام
مي خوانم شباهنگ خواني خويش را
به خنيا
مرا باور چگونه …-
مرا باور تواني كرد؟
*
چگونه به لبخند تو فكر توانم خواباند؟
كه مارمولك ها
در سياهي شكمم
دمي آسوده ام رها نمي كنند
*
چگونه بگويم
كه همه تركم كرده اند
آري مگر
من كسي داشته ام؟
تو نيز نبوده تركم كردي
آيا جالب نيست؟
*
خودم خنده ام مي گيرد از سفاهت من
كه به تو فكر مي كنم
تو خويش جاي خود داري
…
آسوده باش
كه آسوده ات بيشتر دوست مي دارم
لبخند بر لبت در خيال به رعشه مي افتم از خماري زيبايي
آري
من
اسير تو نيستم
*
من استواره ايم
ايستاده به دروازه هاي “به همچوهيچ جا”
سنگم من
طلسم جادوگر پژمرده ي توبه كار را بشكن
پژمرده آن چنان كه خويشش را رمق اسوده كردنم نيست
*
من
من
تو
نه
آري نه اين چنين نيست…
|
01:28
|
| |
|

0 Comments:
Post a Comment
<< Home