.comment-link {margin-left:.6em;}


سكوت مي شكنم
كه سكوت نيستم
و سكوت را دوست نمي دارم
كه سكوت به بالش خيال
به تنور مان مي چسباند

*

چگونه نيازمند ام كه آفتاب به بر آمدن
دام به كبوتر
صياد به دام
كبوتر به آزادي

*
من
خيال باره ي تو ام
اين را
شب هنگام
صداي سرعت اتومبيل ها
زوزه وارم به اشك مي نشينند

*
من ايستاده
در اثيرم
من
اسير تو نيستم
من
قورباغه اي
در مرداب تو ام
مي خوانم شباهنگ خواني خويش را
به خنيا
مرا باور چگونه …-
مرا باور تواني كرد؟

*
چگونه به لبخند تو فكر توانم خواباند؟
كه مارمولك ها
در سياهي شكمم
دمي آسوده ام رها نمي كنند

*
چگونه بگويم
كه همه تركم كرده اند
آري مگر
من كسي داشته ام؟
تو نيز نبوده تركم كردي
آيا جالب نيست؟

*
خودم خنده ام مي گيرد از سفاهت من
كه به تو فكر مي كنم
تو خويش جاي خود داري

آسوده باش
كه آسوده ات بيشتر دوست مي دارم
لبخند بر لبت در خيال به رعشه مي افتم از خماري زيبايي
آري
من
اسير تو نيستم

*
من استواره ايم
ايستاده به دروازه هاي “به همچوهيچ جا”
سنگم من
طلسم جادوگر پژمرده ي توبه كار را بشكن
پژمرده آن چنان كه خويشش را رمق اسوده كردنم نيست

*
من
من
تو
نه
آري نه اين چنين نيست…

0 Comments:

Post a Comment

<< Home