دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای؟
این چنین طراری ات با من مسلم کی شود؟
ها؟
کی شود؟
من....
لعنتت کنن!
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
.................
بی خیال ....
|
23:18
|
| |
|
.comment-link {margin-left:.6em;}
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده ای؟
این چنین طراری ات با من مسلم کی شود؟
ها؟
کی شود؟
من....
لعنتت کنن!
نفسی بیا و بنشین، سخنی بگو و بشنو
.................
بی خیال ....
|
23:18
|
| |
|
6 Comments:
چو میتوان به صبوری کشید جور عدو..چرا صبور نباشم که جور یار کشم؟
By Anonymous, at 6/10/2005 6:53 PM
به مو گویی صبوری کن صبوری! * صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
By Armin, at 6/10/2005 9:59 PM
وقتی:نه قوتی که توانم کناره جستن از او * نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم...چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان؟به جز صبرم چه کار آید بر این رنج؟
By Anonymous, at 6/11/2005 12:40 AM
دل دیوانه ام دیوانه تر شی؟خراب خانه ام ویرانه تر شی؟کشم آهی که گردون را بسوجم؟که آه سوته دیلان کارگر شی؟.... اما:ره مجنون توانی پیشه کردن؟....میدونم که خواهی گفت:چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست؟و یا: این چنین دلخستگی ضایع به مرهم کی شود؟...ولی...باز هم: صبوری کن صبوری کن صبوری
By Anonymous, at 6/11/2005 12:58 AM
مده ای رفیق پندم که به کار در نبندم * تو میان ما چه دانی که چه میرود نهانی
بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون * اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
با این همه ز صحرای دل بی حاصل مو گیاه نا امیدی هم نرویی
By Armin, at 6/11/2005 7:14 PM
از راه دوری آمده ام تا در کنار تو به آرامش یک گل سرخ تا با تو و در کنار تو به اوج یک رسیدن خوب تا در حضور آسما نی ترین تو به درک دوباره ی خدای آنسوتر برسم .
By Anonymous, at 3/16/2008 12:35 PM
Post a Comment
<< Home