.comment-link {margin-left:.6em;}

زخمه ی برنجی من
صدای تو که نمی آید
خوابیده در صندوق ِ "حالا باشد تا بعد"
صدای تار
از گلوی خاطره است
خامم من
خام می خورم و خام می رینم
برای چه می گویید
خورشید مرده است؟

کاش ...
می بینم
شب ها که بوی عرق می دهد
بوی ِ
خوب ِ
عرق می دهد
نسیم دره ی خورشید
زبان من میان دو تا پستانهات
بیدار می شود
و به قله های زیتونیت
هجوم می برد

من برای تو بی بند
به نرده ها گره خورده می مانم
برایم
سیگاری روشن کن با لبهات
را بگذار
با لب هام

3 Comments:

Post a Comment

<< Home