زخمه ی برنجی من
صدای تو که نمی آید
خوابیده در صندوق ِ "حالا باشد تا بعد"
صدای تار
از گلوی خاطره است
خامم من
خام می خورم و خام می رینم
برای چه می گویید
خورشید مرده است؟
کاش ...
می بینم
شب ها که بوی عرق می دهد
بوی ِ
خوب ِ
عرق می دهد
نسیم دره ی خورشید
زبان من میان دو تا پستانهات
بیدار می شود
و به قله های زیتونیت
هجوم می برد
من برای تو بی بند
به نرده ها گره خورده می مانم
برایم
سیگاری روشن کن با لبهات
را بگذار
با لب هام
|
21:25
|
| |
|
3 Comments:
: )
By 4040e, at 6/22/2006 8:30 AM
:)
By Anonymous, at 6/22/2006 10:23 AM
salam. khobi? pesar ye kam nezakat dashte bash.khob bod jolo babam safe sitet ro baz nakardam. up kardam . montazeretam
ghorbanat.......asal
By Anonymous, at 6/26/2006 12:36 PM
Post a Comment
<< Home