.comment-link {margin-left:.6em;}

از وروره ی کاشی در گوش من
باد کرده در عقده ی سینه بندی جیب من
که لچک وا کرده نشسته روی پیشانی من
یاد زنان همجنس باز آن حمام مه آلود من
بخیر که به همه لبخند می زدند بی خیال من
آن گنجشک که برنج کیلویی 1000 و خردی می خورد در ِ اتاق من
و سنجاقک های روی جویبار در 13 امین لحظه ی من
من اینجا غروب نکرده طلوع شده ام
(یا یک همچین چیز هایی)

3 Comments:

  • شاید باید هم می رفتیم
    در وجود یکدیگر
    اسپرم ها را پشت سر میگذاشتیم و
    دست مواد فروش خاک سفیذ را نباید
    رد کرد گاهی
    می دانم باید با رودرواسی زیست

    By Blogger Maryam, at 4/17/2006 2:18 PM  

  • heh... :D bahal bood .

    By Anonymous Anonymous, at 4/17/2006 10:11 PM  

  • salam armin jan
    kampeidaye agha?

    By Anonymous Anonymous, at 4/18/2006 1:28 PM  

Post a Comment

<< Home